Back

 

زیستن، برای افشای دستگاه جنایت و مرگ

 

آقای ایرج مصداقی، سلام  

(پاسخ آقای مصداقی در انتهای همین نامه آمده است)

 

چاپ دوم خاطرات زندان شما "نه زیستن، نه مرگ" را به‌تازگی خواندم. جای بسی خوشحالی‌ست که شما پاییدید و ماندید، و آفرین بر شما ‌که این همت و توانائی و حوصله و تحمل را داشتید که به‌هنگام نوشتن، بار دیگر و بار دیگر همه‌ی آن دردها را به‌جان بخرید، تا این گزارش سندی باشد برای امروز و آینده؛ سندی باشد تا امروزیان و آیندگان میهن‌مان و جهانیان، پهنا و ژرفای پلیدی‌های دست‌اندکاران آن جنایت‌ها را به‌روشنی در آن مشاهده کنند. درود بر شما!

 

آن‌جا که به مرگ کسی که سیانور خورده‌بود کمک می‌کنید، از تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌هایی‌ست که خوانده‌ام، و هربار که با تیزهوشی و حضور ذهن، با تغییر جا در صف یا در راهروی مرگ، یا پوشاندن سر و صورت، و از این دست، خود را از برابر داس مرگ کنار کشیدید، به زیرکی‌تان آفرین گفتم.

 

بارها در این نوشته‌ی پر درد و رنج یادآوری کرده‌اید که قصدتان مستندکردن رویدادهاست و در انتهای هر جلد بخش بزرگی را به نقد نوشته‌ی دیگران اختصاص داده‌اید. به‌نظر من نقد نوشته‌‌های دیگران نیز کار سترگی‌ست که انجام داده‌اید و بدون آن کارتان ناقص می‌بود. معتقدم که اگر می‌خواهیم آیندگان و جهانیان این گواهی‌ها را به‌جد بگیرند، پسندیده همان‌است که شما کرده‌اید و خطاهای دیگران را نیز برشمرده‌اید. اجازه می‌خواهم که من نیز نکات نادرستی از نوشته‌ی شما را که نظرم را جلب کرد، با شما درمیان بگذارم.

 

چنین کتابی و چنین گواهی‌دادنی را می‌شد بی‌طرفانه‌تر از این نوشت، اما شما به‌روشنی نشان می‌دهید که هنوز تعلقات سازمانی را حفظ کرده‌اید و طرفدار سازمان مجاهدین خلق ایران هستید. این البته حق شماست. با این‌همه سزاوار ستایش است ‌که گام‌های بزرگی در جهت عبور از مرزهای عقیدتی و گروهی برداشته‌اید و خواسته‌اید فرد و انسان را فارغ از تعلقات فکری و گروهی او ببینید و بسنجید. نوشته‌تان خالی از بحث و جدل سیاسی نیست و افسوس که در جاهایی تعصب و پیش‌داوری چهره‌ی زشت خود را نشان می‌دهد، اما در جای‌جای کتاب می‌کوشید که از دیدگاهی انسانی پدیده‌های پیرامون را بنگرید. من نیز با ارج نهادن به این جلوه‌های انسانی، با شما بحث سیاسی نخواهم کرد. به عنوان یک توده‌ای سابق نه راه و روش و سیاست حزب توده ایران و بقایای آن را در آن زمان و اکنون می‌پسندم، و نه راه و روش و سیاست سازمان مجاهدین خلق ایران و بقایای آن را در آن زمان و اکنون. تعلق سیاسی- گروهی دیگری هم ندارم.

 

ابتدا چند نکته را که از لحاظ سندیت تاریخ زندان و شکنجه در آن سال‌ها اهمیت دارند می‌نویسم:

 

1-      در جلد نخست، صفحه‌ی 191 نوشته‌اید: "سرهنگ هدایت‌الله حاتمی دبیر شورای ریاست جمهوری (دوران بنی‌صدر) و رئیس دانشکده افسری نیز یکی از نفوذی‌های حزب توده بود که در 7 اردیبهشت 62 دستگیر شده‌بود ولی به پاس خدماتی که در رابطه با جاسوسی علیه بنی‌صدر انجام داده بود، پس از مدتی بازداشت آزاد شد."

من وجود "شورای ریاست جمهوری" در دوران بنی‌صدر و نام رئیس این شورا را به‌یاد ندارم. مطالب پراکنده‌ای که در این باره در اینترنت یافت می‌شود حاکی از آن است که نخستین "شورای ریاست جمهوری" بعد از برکناری بنی‌صدر تشکیل شد. آن‌چه می‌دانم این‌است که هدایت‌الله حاتمی افسر سابق ارتش شاهنشاهی، عضو کمیته‌ی مرکزی حزب توده ایران، هم‌رزم و هم‌دوره‌ی سروان خسرو روزبه بود، یکی از مترجمان "تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی" بود که توسط حزب توده ایران منتشر شده‌بود، نامش بارها در نشریات حزبی آمده‌بود و از جمله در آستانه‌ی انقلاب در فروردین 1357 مقاله‌ای درباره‌ی روزبه در "دنیا" ارگان تئوریک و سیاسی حزب نوشته‌بود، و از لحظه‌ی ورود به ایران با تبلیغات در مطبوعات حزبی درباره‌ی هم‌ر‌زمی او با روزبه در محافل و سخنرانی‌های گوناگون شرکت کرد. از این‌رو شخصی سرشناس بود و ممکن نیست که اطرافیان خمینی و مثلث بنی‌صدر، یزدی، و قطب‌زاده که از هنگام فعالیت در کنفدراسیون دانشجویان در خارج دشمنی دیوانه‌واری با حزب توده ایران داشتند، یا کسانی که پس از برکناری بنی‌صدر در رأس کارها قرار گرفتند، شخصی مانند او را در مقام ریاست "شورای ریاست جمهوری" راه دهند و تحمل کنند.

سرهنگ هدایت‌الله حاتمی کارمند "دفتر هماهنگی مردم با رئیس جمهور" در دوران بنی‌صدر، و نفوذی حزب جمهوری اسلامی، که بعد از برکناری بنی‌صدر، توسط صیاد شیرازی به ریاست دانشکده‌ی افسری گماشته شد، با سرهنگ هدایت‌الله حاتمی عضو حزب توده ایران در حدود 25 سال اختلاف سنی داشت. به توضیحی در این باره در صفحه‌های 351 و 507 "درس تجربه – خاطرات ابوالحسن بنی‌صدر در گفت‌وگو با حمید احمدی"، جلد نخست، انتشارات انقلاب اسلامی، چاپ اول، آلمان 1380 مراجعه کنید و ملاحظه می‌کنید که این یک تشابه اسمی‌ست. هدایت‌الله حاتمی هم‌رزم روزبه در یورش اول به حزب در 17 بهمن دستگیر و بی‌درنگ آزاد شد، اما در 7 اردیبهشت 1362 بار دیگر دستگیر شد و به نوشته‌ی آقای حمید احمدی (همان) در سال 62 زیر شکنجه کشته شد، و یا بنا به فهرست‌های گوناگون موجود از قربانیان کشتار 1367، در این سال حلق‌آویز شد. از سرنوشت نفر دوم که هیچ ربطی به حزب توده ایران نداشت، اطلاعی ندارم.

نسخه‌ی الکترونیک بخش‌هایی از کتاب، و توضیح فوق را در صفحه‌های 10 و 11 (142 و 143) در این نشانی:

http://enghelabe-eslami.com/ketab/darse-tajrobe/Dars-Tajrobe1-4.pdf

و صفحه‌های 28 و 29 (204 و 205) در این نشانی نیز می‌یابید:

http://enghelabe-eslami.com/ketab/darse-tajrobe/Dars-Tajrobe1-5.pdf

 

2-      در پانویس صفحه‌ی 191 جلد نخست جمله‌هایی از مصاحبه‌ی کیانوری با نشریه‌ی کار نقل کرده‌اید که جمله‌بندی و کلمات آن به‌نظر من قدری بیگانه است. متأسفانه به منابع اصلی این مصاحبه دسترسی ندارم تا ببینم که آیا او عیناً اینطور گفته، یا نه. تردید من بر این پایه است که این "مصاحبه"ی کیانوری را نیز همچون همه‌ی "پرسش و پاسخ"های او از مهرماه 1358 تا بهمن 1361من ضبط کردم (و در جزوه‌ی "با گام‌های فاجعه" نیز از این مصاحبه یاد کرده‌ام – ص 32). "پرسش و پاسخ"های کیانوری هفته‌ای یک بار و یا یک هفته‌درمیان برگزار می‌شد. بعد از ضبط، می‌بایست نوار را "ویرایش صوتی" می‌کردم و این کار در حدود 4 ساعت طول می‌کشید تا دو ساعت نوار به‌دست آید. این نوارها تکثیر می‌شد و در شبکه‌ی حزبی و بیرون از آن به‌فروش می‌رسید. همچنین محتوای نوارها را روی کاغذ پیاده می‌کردند و متن ویراسته‌ی آن به‌شکل جزوه‌های "پرسش و پاسخ" چاپ و توزیع می‌شد. ویرایش متن پیاده شده‌ی نوارها نیز مدتی به عهده‌ی من بود. بنابراین من هر هفته ساعت‌ها با زبان و واژگان و جمله‌بندی کیانوری سروکار داشتم و به‌خوبی با آن آشنایی دارم. نگرانی من از آن است که مبادا در اثر نداشتن دسترسی به منابع اصلی، شما این جملات و بسیاری از دیگر نقل‌قول‌های مربوط به حزب توده‌ی ایران و سازمان اکثریت را که نشانی دقیق آن‌ها را ذکر نکرده‌اید، و این موارد بسیار است، از منابع دست دوم و سوم، و شاید از نشریه‌ی "مجاهد" نقل کرده‌اید. میزان اعتماد من به مطالب نقل‌شده در "مجاهد" برابر است با میزان اعتمادم به اسناد تجدید چاپ‌شده‌ی خود حزب توده ایران (که جعلی بودن آن‌ها را در "با گام‌های فاجعه" نشان داده‌ام – ص 27). اگر چنین نیست، پوزش می‌طلبم، وگرنه ای‌کاش که منابع اولیه‌ی این نقل‌قول‌ها را بیابید و مقایسه کنید، و اگر یافت نمی‌شوند، از آوردن آن‌ها (که اغلب در حواشی کتاب‌تان هستند) صرفنظر کنید. در خلاصه‌ای از آن مصاحبه که در تارنمای "راه توده" نقل شده (و بنابراین خود منبعی‌ست دست دوم) تنها دو عبارت از جمله‌های کیانوری که نقل کرده‌اید وجود دارد و جمله‌های پیش و پس از آن چیزهای به‌کلی دیگری‌ست.

http://www.rahetudeh.com/rahetude/Bargozideh/Kiyanuri-RT31.pdf

 

3-      در پانویس صفحه‌ی 192 ج 1 می‌نویسید: "به‌آذین [...] با اداره نشریه اتحاد مردم در سراشیب سقوط قرار گرفت. او به‌ویژه در سال‌های 61- 60 بیشترین دشمنی را با نیروهای انقلابی و هواداران دستگیر‌شده‌ی آن‌ها به‌خرج داده و بارها خواستار سرکوب گروه‌های مترقی که حزب توده "ضد انقلابی"شان می‌نامید، شده‌بود."

من از جمله پیک رابط احسان طبری با تحریریه‌ی "اتحاد مردم" بودم. این هفته‌نامه در ابتدا متعلق به به‌آذین بود، اما پس از آن‌که همه‌ی نشریات حزب توقیف شد، کیانوری به‌آذین را واداشت که نشریه‌ی خود را به حزب واگذار کند و در سال‌های 61- 60 "اتحاد مردم" به‌کلی در اختیار حزب بود، هیأت تحریریه‌ی "نامه مردم" آن را در تصرف خود درآورده‌بود و این نشریه به سردبیری منوچهر بهزادی منتشر می‌شد. بنابراین به‌آذین هیچ نقشی در تعیین شکل و محتوای آن نداشت. همچنان‌که در مقاله‌ی "در حاشیه‌ی جهان به‌آذین" نوشته‌ام (http://shiva.ownit.nu/Beh-Azin.htm )، من از پیش از انقلاب در جریان فعالیت‌ها و نوشته‌های او بودم و هیچ مطلبی در "دشمنی با نیروهای انقلابی" از قلم شخص او به‌یاد نمی‌آورم.

 

4-      در صفحه‌ی 321 و 322 ج 1 می‌نویسید که احسان طبری در 16 اردیبهشت 1362 و تنها 9 روز بعد از دستگیری بر صفحه‌ی تلویزیون ظاهر شد، از اعتقادات خود توبه کرد و طلب عفو کرد. در این که طبری کی و چرا و چگونه توبه کرد و مسلمان شد یا نشد، نمی‌خواهم بحث کنم. در پیشگفتار کتاب "از دیدار خویشتن، یادنامه زندگی" نوشته‌ی طبری (نشر باران) درددل‌های او را بازگفته‌ام و این که می‌گفت به وجود "گونه‌ای خدا" اعتقاد دارد (این کتاب در کتابفروشی‌های استکهلم موجود است. اگر به آن دسترسی ندارید، پیشگفتار آن را در تارنمای من در این نشانی می‌یابید: http://shiva.ownit.nu/farsipublic.htm ). ولی تاریخی که شما ذکر کرده‌اید درست نیست. همچنان‌که در "با گام‌های فاجعه" نوشته‌ام، بعد از یورش دوم به بقایای حزب در 7 اردیبهشت من هر لحظه در انتظار دریافت خبری از رهبری جدید حزب بودم و روز شنبه 17 اردیبهشت بود که سخنرانی محسن رضایی پیش از خطبه‌های نماز جمعه‌ی روز گذشته را در روزنامه خواندم و با خبر شدم که طبری را هم دستگیر کرده‌اند. تردیدی ندارم که هیچ "اعترافاتی" از احسان طبری در آن 10 روز و نیز تا پایان اردیبهشت که من در ایران بودم پخش نشد. متن آن "اعترافات" طبری در کتاب "اعترافات سران حزب توده ایران"، جلد اول، مؤسسه فرهنگی- انتشاراتی نگره، تهران 1375، چاپ شده است و جمله‌ای که شما نقل کرده‌اید عیناً در صفحه‌ی 209 وجود دارد. اما با آن که "ویراستار" ناشی کتاب هیچ تاریخی برای هیچ‌کدام از جلسات "اعترافات" ذکر نکرده، پیش و پس از این جمله مطالبی گفته می‌شود که نشان می‌دهد ماه‌ها از زندانی بودن طبری می‌گذرد و او در این مدت فرصت داشته که کتاب‌های متعددی از طباطبائی و مطهری و دیگران را در زندان بخواند.

 

5-      در صفحه‌ی 322 ج 1 و در سراسر کتاب و در نمایه‌ها از شخصی به‌نام صدری (احمدعلی) یاد کرده‌اید. نام او احمدعلی رصدی بود.

 

6-      در همان صفحه و همه‌جا نام آوانسیان را "گاگیگ" نوشته‌اید. گاگیک درست است.

 

7-      در صفحه‌ی 269 ج 3 نوشته‌اید که سایت اینترنتی "پیک‌نت" توسط جریان "راه توده" اداره می‌شود. این‌ها دو جریان جداگانه‌ی منشعب از حزب توده ایران هستند. هر دو با هم و با "نامه مردم" اختلاف داشته‌اند و هر یک خود را وارث راستین حزب توده ایران می‌دانند. از چند سال پیش لحن برخورد این دو نسبت به هم ملایم تر شده‌است.

 

8-      در صفحه‌ی 436 ج 3 مطلبی را از قول "قصه‌گوی توده‌ای" درباره‌ی بریدن زبان مهرداد فرجاد نقل و سپس نقد کرده‌اید. ایراد شما بر شکل بیان این مطلب را می‌پذیرم، اما این ایراد، اصل مطلب را نفی نمی‌کند. من بریدن زبان مهرداد را از جاهای دیگر هم شنیده‌ام. او سرود می‌خواند، و بعد با زبان بریده فریاد می‌زد. آیا او را از حسینیه بیرون بردند، زیرا نمی‌خواستند خون او آن‌جا بریزد و زندانیان منتظر در راهروی مرگ او را دیدند؟ یا فقط صدای سرود و فریاد او را شنیدند؟ نمی‌دانم. جا دارد بگویم که من از مهرماه 1358 تا بهمن 1361 کمابیش شبانه‌روز با او "زندگی" کرده‌ام و خوب می‌شناختمش. نام او را در متن و در نمایه به نحوی نوشته‌اید که گویا نام او فرجاد آزاد و نام مستعارش مهرداد بوده‌است. این‌طور نیست. نام او مهرداد و نام خانوادگیش فرجاد آزاد بود.

 

9-      در صفحه‌ی 109 ج 4 و در نمایه از (فریبرز) لقایی نام می‌برید. او دکتر فریبرز بقایی‌ست.

 

10-    در همان صفحه مطالبی در باره‌ی وضع زندگی و ملاقات کیانوری با گالیندو ‌پل نوشته‌اید که متأسفانه قدری از خط اصلی کارتان دور می‌شود و شائبه‌ی کینه‌جوئی از آن استباط می‌شود. این ایرادی جزئی‌ست، اما به‌قول سوئدی‌ها rätt ska vara rätt! (تقریباً: اگر قرار است چیزی درست باشد، باید درست باشد!): در آن هنگام کیانوری و عموئی در یک اتاق با هم در بند بودند و بنا به نوشته‌ی کیانوری روابط دوستانه‌ای با هم نداشتند. بعد از بازدید گالیندو پل، که به نوشته‌ی کیانوری پیشاپیش هیچ خبری از آن نداشتند و گالیندو پل خود خواستار دیدار او شده‌بود، و دفاع عموئی از کیانوری در مقابل حمله‌ی پرتوی، رابطه‌ای دوستانه میان او و عموئی برقرار می‌شود. در پی افشاگری در حضور گالیندو پل، هر دو را به اتاق دیگری با شرایط بدتر منتقل می‌کنند و برای تنبیه محدودیت‌های گوناگونی بر هر دو اعمال می‌کنند. بنابراین "اتاق شخصی با امکانات نسبی رفاهی" که شما نوشته‌اید، دقیق نیست.

 

11-    در صفحه‌ی 264 ج 4 از هفت گروه تشکیل‌دهنده‌ی "مجاهدین انقلاب اسلامی" نام برده‌اید. در این میان نمی‌دانم کدام را اشتباه نوشته‌اید، اما می‌دانم که نام گروه مهدویون از قلم افتاده‌است. بهزاد نبوی عضو "مهدویون" بود. من در تابستان 1351 چند روزی با محمد امیرشاه‌کرمی دانشجوی اصفهانی سال سوم فیزیک دانشگاه خودم (صنعتی آریامهر) در "کمیته‌ی مشترک" هم‌سلول و بعد چند ماهی در "فلکه" و بند 3 قصر هم‌زنجیر بودم. او از بانیان "مهدویون" بود، سالی بعد در درگیری با ساواک کشته شد و برادرش مهدی امیرشاه‌کرمی که او هم دانشجوی دانشگاه ما بود، نیز در اثر انفجار نابهنگام بمبی که حمل می‌کرد، کشته شد. من نام محمد امیرشاه‌کرمی را در یکی از مصاحبه‌های بهزاد نبوی از زبان او شنیده‌ام.

 

اکنون بگذارید به برخی نکات دیگر بپردازم که اهمیت اسنادی ندارند، اما جای بحث و بررسی و تدقیق و تکمیل دارند و می‌توان تصحیح‌شان کرد. برخی را هم فقط برای اطلاع‌تان می‌نویسم، و برخی شاید فقط غلط چاپی‌ست. نثر شما خوب است و روان و بی دست‌انداز، و خواننده را دچار مشکل نمی‌کند. از خطاهایی مانند "امکان روئیدن سبزه ناممکن است" (ج 1، ص 203)، "تعداد زندانیان زن زندانی" (ج 3، ص 364)، یا جمع‌ در جمع، مانند عملیات‌ها، تظاهرات‌ها، مراسم‌ها، تشکیلات‌ها، ارقام‌ها و غیره که گویا در مطبوعات و نوشتار مجاهدین مجاز شمرده می‌شود، یا "به پیوندیم" و از این دست در می‌گذرم:

 

1-      دخالت اکبر خوش‌کوش در قتل فریدون فرخزاد در پانویس صفحه‌های 27 و 28 ج 1 تکرار شده‌است.

 

2-      در صفحه‌ی 35 ج 1 چیزی بسیار غیر علمی درباره تکان خوردن سنگ و انسان در برابر باد و طوفان نوشته‌اید. دریغ از شخص تحصیل‌کرده‌ای مثل شما که از این‌گونه مطالب رایج در میان ملاهای منبری را بازگو کنید. این موضوع به بزرگی سطحی که در برابر وزش باد قرار می‌گیرد، چگالی آن جسم، و بزرگی سطح اتکای آن بستگی دارد. آن "روان‌شناسانی" را که موضوع را به "وحشت و اضطراب از طوفان" ربط می‌دهند فراموش کنید! همان انسانی که در حالت ایستاده در برابر باد تکان می‌خورد، اگر دراز بکشد دیگر تکان نخواهد خورد!

 

3-      در صفحه‌ی 66 ج 1 نوشته‌اید "اسماعیل به علت شکنجه، کلیه‌هایش دیالیز شده‌بود". این هم غیر علمی‌ست. کلیه‌های کسی دیالیز نمی‌شود. خون است که دیالیز می‌شود. من خود تا پیش از پیدا شدن کلیه‌ای مناسب برای پیوند از شخصی مرده، چهار سال تمام با دیالیز زنده بوده‌ام و خوب می‌دانم دیالیز چیست!

 

4-      در صفحه‌های 75، 153، 417 ج 1 و 236 ج 4، و شاید در جاهای دیگر نام تفنگ سازمانی ارتش ایران را "ژ- ث" نوشته‌اید که غلط است. این تفنگ "ژ- 3" نام دارد. از جمله این‌جا را ببینید:

http://en.wikipedia.org/wiki/Heckler_&_Koch_G3

مدل بالاتر این تفنگ در ارتش سوئد با نام AK-4 به‌کار می‌رود.

شاید به‌جا باشد بگویم که نام تفنگ روسی مشابه را هم نمی‌دانم کدام نویسنده یا حروفچین شیرپاک‌خورده‌ای با جابه‌جا کردن "ن" و "ی" و خوردن یک "ا" کی و کجا به‌غلط "کلاشینکوف" نوشته و این نام مجعول و مغلوط را در ایران جا انداخته‌است، در حالی‌که نام این تفنگ از نام مخترع آن ولادیمیر کالاش‌نی‌کوف Kalashnikov گرفته شده و به سوئدی آن را AK-47 می‌نامند. این‌جا را ببینید:

http://en.wikipedia.org/wiki/Ak-47

 

5-      در صفحه‌ی 152 ج 1 درباره‌ی ماجرای صادق قطب‌زاده نوشته‌اید. فقط برای اطلاع‌تان اضافه‌می‌کنم که دخالت کبیری و عطاریان در این ماجرا در "کتابچه‌ی حقیقت" نیز آمده است. نوشتن و انتشار این کتابچه به عبدالله شهبازی یا پیروز دوانی نسبت داده‌شده، اما به‌نظر من هیچ‌یک از آن‌دو نمی‌توانستند در آن مقطع اطلاعاتی این‌چنین گسترده داشته‌باشند. این جزوه در سال 1377 در هفته‌نامه‌ی نیمروز چاپ لندن نیز به شکل دنباله‌دار منتشر شد. بخش مربوط به قطب‌زاده را در شماره‌ی 516 به‌تاریخ 20 آذر آن سال می‌یابید. همچنین ولادیمیر کوزیچکین کارمند سفارت شوروی در تهران که به غرب پناهنده شد نیز در کتاب خاطراتش "کا‌گ‌ب در ایران"، ترجمه‌ی اسمعیل زند و حسین ابوترابیان، چاپ چهارم، نشر حکایت، تهران 1376، مدعی‌ست که شوروی‌ها هم در پی نابودی قطب‌زاده بودند.

 

6-      در صفحه‌ی 173 ج 1 می‌گویید که نام پنج نفر را روی برگه‌ی رأی نوشتید، اما بعد فقط سه نام را ذکر می‌کنید.

 

7-      در صفحه‌ی 170 ج 2 در متن و در پانویس یک مقدار داستان "خسن و خسین..." پیش آمده‌است: "سمفونی مشهور کارمینا بورونا اثر کارل اف...". اولاً خود واژه‌ی "سمفونی" مغلوط است. این واژه از زبان فرانسه در فارسی وارد شده و در زبان فرانسه نام این فرم موسیقی را "سنفونی" با "ن" و نه "م" و به فتح سین تلفظ می‌کنند. گویا امروزه گرایش به‌سوی زبان انگلیسی‌ست. در این صورت فتحه از روی سین حذف می‌شود و اگر تلفظ انگلیسی را مبنا بگیریم و "ن" را به "م" تبدیل کنیم، باید بنویسیم "سیمفونی"، که رایج نیست.

ثانیاً اثر مورد نطر شما اصلاً سنفونی نیست. سنفونی یک فرم موسیقی تعریف‌شده و معین است. دادن عنوان سنفونی به این اثر مانند آن است که یک رباعی را قصیده بنامیم! کاربرد عنوان "سنفونی" برای همه نوع آثار موسیقی کلاسیک از غلط‌های رایج در ایران است، مانند "سنفونی شور امیروف" (که سنفونی نیست و "مقام سنفونیک" است). یا مثلاً آقای "همنشین بهار" در یکی از نوشته‌هایشان اثری کوچک و دو سه دقیقه‌ای از عزیر حاجی‌بیکوف به‌نام "آرازباری" را "سنفونی" عنوان کرده‌اند، در حالی که این اثر فقط "قطعه‌ای برای ارکستر زهی"ست، گوئی یک دوبیتی را "رمان" بنامیم! من در مبارزه با این غلط‌نویسی در سال 1356 مقاله‌ی "سنفونی چیست" را نوشتم، اما متأسفانه نسخه‌ای در دسترس ندارم که به شما تقدیم کنم و بناگزیر پیشنهاد می‌کنم که به این نشانی رجوع کنید:

http://en.wikipedia.org/wiki/Symphony

فرم اثر مورد نظر شما توسط آهنگساز "کانتات" اعلام شده، یا به عبارت کامل‌تر "کانتات برای گروه‌کر، تک‌خوانان، و ارکستر".

ثالثاً نام اثر آن‌طور که هم در متن و هم در پانویس آمده "کارمینا بورونا" نیست و "کارمینا بورانا"ست Carmina Burana.

و بالاخره نام آهنگساز "ارف" است که در پانویس درست آمده، اما در متن "اف"، که افتادگی دارد. پس جمله‌ی درست می‌تواند چنین باشد: کانتات مشهور "کارمینا بورانا" اثر کارل ارف...

http://en.wikipedia.org/wiki/Carmina_Burana_%28Orff%29

 

8-      در صفحه‌ی 467 ج 2 نوشته‌اید: "آیا از میان زندانیان مسن توده‌ای کسی مانده‌بود که تن به مصاحبه‌ی تلویزیونی و شرکت در میزگردهای مختلف نداده‌باشد و بارها به بدترین شکل انزجار خود را از حزب توده اعلام نکرده‌باشد و یا خود را جاسوس حقوق‌بگیر اتحاد شوروی و دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی آن معرفی نکرده‌باشد؟" من با اصل انتقاد و اعتراض شما به انشا‌نویس "راه‌توده" موافقم، اما آیا به محتوای واقعی این جمله فکر کرده‌اید؟ آیا از سرگذشت همه‌ی توده‌ای‌های مسن و رفتارشان در زندان اطلاع موثق دارید؟ آیا توجه دارید که حتی اگر یک توده‌ای مسن مقاوم وجود داشته‌باشد، حکم شما بنا بر منطق باطل می‌شود؟ من مایلم بدانم که به‌راستی آیا مرتضی باباخانی، هوشنگ قربان‌نژاد و ابوتراب باقرزاده هم از این کارها کردند؟ جعفر جاویدفر یا رحمان هاتفی چطور؟ واقعاً یک نفر هم نبود که مقاومت کرده‌باشد؟ در این‌جا بار دیگر شما از مسیر اصلی کارتان که به تأکید خودتان مستندکردن جنایات رژیم است منحرف می‌شوید و به مجادله‌ی سیاسی می‌پردازید. (در ص 461 ج 3 به‌درستی می‌گویید "[قرار است خاطرات زندان] به عنوان اسناد جنایات رژیم باقی بمانند و مورد استفاده قرار گیرند"). وقتی که اعتراف به جاسوسی و حقوق‌بگیری از بیگانگان را یادآوری می‌کنید، هیچ فکر کردید که اگر کسی بخواهد با شما مجادله‌ی سیاسی کند، اعترافات مجاهدین به خدمت به استخبارات صدام‌حسین را یادآوری خواهد کرد؟ شما در سراسر کتاب درباره‌ی "اعترافات" مجاهدین چندان چیزی نگفته‌اید و در نتیجه این شائبه به وجود می‌آید که مبادا "اعترافات" دیگران را معتبرتر از "اعترافات" مجاهدین فرض می‌کنید؟

 

9-      در فهرست کتاب‌های موجود در زندان‌ها، در صفحه‌ی 471 ج 2 کتاب "ابلوموف" را اثر داستایوسکی نوشته‌اید (من املای داستایفسکی را ترجیح می‌دهم تا از غلط خواندن آن واو به صورت ou پرهیز شود). ابلوموف اثری‌ست از ایوان گانچاروف (که به‌غلط گونچاروف می‌نویسند).

 

10-    همان‌جا، نویسنده‌ی "خوشه‌های خشم" اشتاین‌بک است و نه اشتان‌بک.

 

11-    همان‌جا، "آخرین وسوسه مسیح" درست است و "های" ندارد.

 

12-    همان‌جا، نام نویسنده‌ی کتاب "تزار سرخ" ایزاک دویچر و مترجم آن ذبیح‌الله منصوری‌ست.

 

13-    همان‌جا در صفحه‌ی بعد نام سیلونه را "اینتاسیو" نوشته‌اید. Ignatzio است که به فارسی "اینیاتسیو" نوشته‌اند.

 

14-    همان‌جا در صفحه‌ی بعد، اگر منظور از کتاب "سرخپوستان امریکا" همان "فاجعه سرخپوستان امریکا"ست، نویسنده‌ی آن دی الکساندر براون و مترجم محمد قاضی‌ست.

 

15-    همان‌جا، ص 475، نام نویسنده‌ی "زندگانی محمد" محمد حسین هیکل نوشته‌شده. به‌جای حسین "حسنین" درست است.

 

16-    همان‌جا، دو صفحه بعد، نام نویسنده‌ی "طبقه جدید" میلووان جیلاس است و نه "میلان".

 

17-    در صفحه‌ی 95 ج 3 و شاید در جای دیگری در جلد اول یا دوم "وادی امر" نوشته‌اید. "بادی امر" درست است.

 

18-    در صفحه‌ی 210 همان جلد از " شروع پروستریکا در شوروی" سخن می‌گویید. متأسفانه این واژه‌ی روسی را هم خیلی‌ها غلط می‌نویسند. درست آن "په‌ره‌سترویکا"ست Perestroika، یا "پرسترویکا".

 

19-    در پانویس صفحه‌ی 247 همان جلد با وجود آن که در طول کتاب بارها دیگر خاطره‌نویسان را از بازگویی شایعات و  ایجاد آشفتگی بر حذر می‌دارید، بار دیگر خود در این دام می‌غلتید و می‌نویسید "گفته می‌شد" که طبری اعزام هیأتی به حضور گورباچوف را پیشنهاد کرده‌بود.

 

20-    در صفحه‌ی 253 همان جلد و نیز در نمایه، نام هنرپیشه‌ی معروف امریکایی را گری و نام خانوادگی او را گوری‌پک نوشته‌اید. نام او گرگوری و نام خانوادگیش پک است Gregory Peck و بنابراین در نمایه باید زیر حرف "پ" آورده‌شود. این‌جا را ببینید: http://www.imdb.com/name/nm0000060

 

21-    در صفحه‌ی 277 همان جلد یک زندانی را اهل "روستای" هشتپر طوالش معرفی می‌کنید. هشتپر نه روستا، که شهری بود و است که دست‌کم از 50 سال پیش مرکز بخش و از ده‌ها سال پیش مرکز شهرستان است و نام آن به "تالش" تغییر داده شده‌است.

 

22-    در صفحه‌ی 305 و در نمایه و همه‌جا نام نویسنده‌ی معروف روس را "سولژنتسین" نوشته‌اید. به سلیقه‌ی من می‌بایست "سالژه‌نیت‌سین" نوشته‌می‌شد، اما به شکل "سولژنیتسین" در فارسی جا افتاده‌است و روایت شما یک "ی" کم دارد.

 

23-    در صفحه‌ی 330 آمار کشتار 20 هزار نفری فرقه دموکرات آذربایجان را مورد سوأل قرار می‌دهید. حق دارید و معلوم نیست رقم 20 هزار از کجا آمده. ولی نباید فراموش کرد که با عقب‌نشینی سپاه شوروی از آذربایجان و فروپاشی دولت فرقه‌ی دموکرات، گذشته از کشتار ارتش شاهنشاهی، مردم انتقام‌جو نیز خود به‌جان هم افتادند و در شهرها و روستاها کشتار وسیعی صورت گرفت که خیلی از قربانیان آن در روستاها حتی شناسنامه و نام خانوادگی نداشتند. پس از این کشتار و از هم‌گسیختگی و آشفتگی پس از آن، بی‌خبری از این‌که چه کسانی از مرز گذشتند و چه کسانی در دوران استالین در سیبری جان باختند، و دیکتاتوری شاهنشاهی تا سال 1357، باید پذیرفت که آمار کشته‌شدگان بیش از نام‌های به‌دست آمده است.

 

24-    در صفحه‌ی 395 ج 3 در نقل‌قولی از "سلابه" نام می‌برید و سپس خود نیز این واژه را به همین شکل می‌نویسید. صلابه رایج است.

 

25-    در صفحه‌ی 36 ج 4 دادن عنوان "جاسوس شوروی" به محمدرضا سعادتی را مورد انتقاد قرار می‌دهید. حق با شماست. او جاسوس حرفه‌ای و مزدبگیر شوروی نبود، ولی لابد می‌دانید که او رابط سازمان مجاهدین با سفارت شوروی بود. پرونده‌ی سرلشکر مقربی جاسوس کارکشته‌ی شوروی در روزهای انقلاب به دست سازمان افتاده‌بود و سعادتی به هنگام تحویل این پرونده به ولادیمیر فیسیه‌نکو دبیر دوم سفارت شوروی در تهران به دام بقایای ساواک که به خدمت دولت تازه درآمده‌بودند، افتاد. مشروح این ماجرا در "کاگ‌ب در ایران" نوشته‌ی ولادیمیر کوزیچکین آمده است. او نیز نقش ساواک را در این دام‌گستری، که شما در پانویس ص 266 ج 4 آورده‌اید، تأیید می‌کند.

 

26-    در صفحه‌ی 47 و 48 ج 4 از توجه رسانه‌های جهانی به رویدادهای چین و بی‌توجهی به کشتار و شکنجه در ایران می‌نویسید. یک نکته‌ی دیگر را هم باید به‌خاطر داشت: در این هنگام شوروی نیز در افغانستان سخت در گل مانده‌بود و داشت دست‌وپایش را جمع می‌کرد و عقب می‌نشست، از اغلب کشورهای اروپای شرقی اخبار ناگوار شورش مردم ناراضی به شوروی می‌رسید، و چند ماه بعد از آن بود که دیوار برلین فرو ریخت.

 

27-    در صفحه‌ی 52 ج 4 از "مسیب" نام می‌برید. "مصیب" درست است.

 

28-    در صفحه‌ی 106 همان جلد از "هایله‌مارینام" یاد می‌کنید. "هایله‌ماریام" درست است. مواردی مسخره‌تر از تعریف از قیافه‌ی او هم شنیده‌ام، از جمله دعوای دو رفیق توده‌ای به علت طرفداری یکی از آنان از کشتی‌گیر روس در مقابل کشتی‌گیر ایرانی!

 

29-    در صفحه‌ی 334 ج 4 نام‌هایی را به عنوان چهره‌های شرکت‌کننده در تأسیس حزب توده ایران آورده‌اید. روشن نیست که آیا منظورتان افراد هیأت مؤسس حزب است، یا کسانی که به شکلی نقشی در پاگیری حزب داشته‌اند. از این "چهره‌ها" کامبخش به‌هنگام تأسیس حزب هنوز از زندان پرونده‌ی "53 نفر" آزاد نشده‌بود و پس‌از آزادی نیز کسانی بر نقش او در لو دادن دکتر ارانی انگشت گذاشتند، و در نتیجه او بی‌درنگ به شوروی رفت و در تأسیس حزب شرکت نداشت. انور خامه‌ای هرگز عضو رسمی حزب نبود و نشد و در پایه‌گذاری آن شرکت نداشت. خلیل ملکی هم ماه‌ها بعد از تأسیس حزب به آن پیوست. این‌ها همه در منابع متعددی وجود دارد. از جمله رجوع کنید به "خاطرات ایرج اسکندری" که به‌کوشش بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور پدید آمده و ابتدا در خارج و سپس بارها در ایران تجدید چاپ شده‌است.

 

برایتان در رسالتی که در افشای آن جنایات بزرگ بر گردن گرفته‌اید پیروزی آرزو می‌کنم و دستتان را به‌گرمی می‌فشارم.

 

12 اوت 2007  

 

 

پاسخ آقای مصداقی

 

آقای فرهمند عزیز سلام

 

قبل از هر چیز ممنون از این که زحمت کشدید، حوصله کردید و موارد نادرست کتاب را توضیح دادید. پریشب از مسافرت برگشتم و چون فردا راهی مسافرت هستم و نمی‌خواهم پاسخم با تأخیر بیش از این مواجه باشد و شرمنده شما باشم، موارد زیر را با عجله می‌نویسم.

 

آن‌چه در مورد هدایت‌الله حاتمی نوشته‌ام فکر می‌کنم درست است. وابستگی او به حزب توده را در زندان شنیده بودم. در کتاب خاطرات محمد جعفری مدیر مسئول روزنامه انقلاب اسلامی و از نزدیکان بنی صدر جلد دوم صفحه‌ی ۲۳۶ نیز این مطلب آمده است. در آن کتاب نیز روی شورای ریاست جمهوری و توده‌‌ای بودن هدایت‌الله حاتمی تأکید شده است. البته وی در حزب جمهوری اسلامی نیز عضویت داشت و به قول محمد جعفری جاسوس چند جانبه بود. 

وی به عنوان مشاور نظامی به دفتر بنی صدر راه پیدا می‌کند. جعفری سه صفحه از کتاب خود را به او اختصاص داده است.

منظور من هدایت‌الله حاتمی است که توسط صیاد شیرازی به ریاست دانشکده افسری رسید. جعفری تأکید می‌‌کند که وی دستگیر نشد. البته افضلی هم قرار بود آزاد شود و بیت‌اوشانا نیز به سرعت آزاد شد. این‌ها در خاطرات رفسنجانی آمده است.

 

در ارتباط با جمله‌ی کیانوری به نقل از نشریه کار شهریور ۶۱ من دوباره تحقیق می‌کنم. هیچ یک از زیرنویس‌ها و منابع را از نشریه مجاهد برنداشتم و اصولاً‌ دسترسی به نشریه مجاهد نیز نداشتم.

 

به تعدادی نشریه کار دسترسی داشتم و بقیه را نیز از کلیشه‌های کار که در جاهای مختلف به ویژه اسنادی که توسط اقلیت و جریانات هوادار آن تهیه شده بود برداشتم.

 

در ارتباط با به‌آذین حق با شماست. اما او با اختیار کامل نشریه را در اختیار حزب و کیانوری قرار داده بود و مطمئناً هر شماره نشریه را مطالعه می‌‌کرد. چنانچه مخالفتی با آن داشت می‌توانست ابراز کند. او نه خام بود و نه بی تجربه، می‌دانست چه می‌کند. این را هر بچه مدرسه‌ای هم می‌داند وقتی چیزی انتشار یافت مسئولیت حقوقی و اخلاقی آن به عهده‌ی کسی  است که نامش به عنوان مسئول بالای نشریه آمده.  

البته حزب از او سوء‌استفاده کرد. به همین دلیل وقتی از کلمات مانند «لاشه متعفن» و ... برای توصیف حزب استفاده می‌کرد تحت فشار نبود بلکه احساس خود را بیان می‌کرد.

او شدیداً‌ مغبون شده بود. او می‌دید که یک عمر آبرو و حیثیت او را به باد داده‌اند و ...

 

در مورد طبری تقریباً مطمئن هستم که او بلافاصله بعد از دستگیری مصاحبه کرد، حتا قیافه‌ی او در آن صحنه را به خاطر دارم اما با این حال حتماً در این مورد بیشتر تحقیق خواهم کرد.

به نظر من خیلی بعید نیست که طبری پیشنهاد اعزام هیئت به مسکو را به رژیم داده باشد. از این نوع ارتباطات بود.

شنیده بودم یک سری از اکثریتی ها روی پیش نویس قانون کار در زندان کار می‌کردند.

میزانی به طلبه‌ها در حوزه علمیه درس می‌داد و ...

در سال ۶۶ در حسینیه زندان اوین ۳۳ جلسه سه ساعته افشاگری راجع به گروه‌های سیاسی چپ بود. در غالب این جلسات رهبران حزب توده شرکت داشتند. به این نگاه نکنید که رژیم بسیاری از آن‌ها را اعدام کرد.

 

در مورد رصدی، بقایی و گاگیک حق با شماست. اشتباه تایپی انجام گرفته است. از این اشتباهات حتماً بازهم در کتاب هست، چرا که همه کار کتاب را به تنهایی انجام دادم. همه کار آن را از تایپ گرفته تا ... به تنهایی انجام دادم، هیچ کسی را نداشتم. جز [یکی از دوستان] کسی نبود که کتاب را ویراستاری یا غلط گیری کند. او هم خودش درگیر محتوای کتاب می‌شد و خیلی از اشکالات را نمی‌دید. (البته یکی از دوستان دیگر هم در زمینه ویراستاری کمک کرد) من هم که تجربه‌ای در نوشتن نداشتم، این اولین کارم بود. انگیزه‌ام از نوشتن این بود تاریخی که شاهدش بودم تحریف نشود. 

 

در مورد مهرداد فرجادآزاد مطمئن هستم این قصه ای است که ساخته شده است. اصولاً زندانیان مارکسیست  چندان در راهرو مرگ باقی نمی‌ماندند. بلکه پس از آن‌که تعیین تکلیف می‌شدند پس از مدتی به بند منتقل می‌شدند.

زندانیان مجاهد روزها در راهرو مرگ باقی می‌ماندند و ...

فاصله بین نقطه‌ای که زندانیان می‌نشستند تا حسینیه بسیار زیاد بود.

 

اصولاً این نوع اعمال در قرون گذشته انجام می‌گرفته است. جمهوری اسلامی به گونه ای دیگر عمل می‌کرد. برای اولین بار نبود که می‌‌دیدند کسی سرود می‌خواند. در همان روزها هم به قول خودشان تلاش می‌کردند که «شرعی» عمل کنند و برای هر کاری توجیهی می‌تراشیدند. شنیدن این داستان از زبان های مختلف هم می‌تواند منبع یکسانی داشته باشد. چنانکه می‌بینید منبع مشخصی ندارد. اصولاً قصه ها همیشه این‌گونه هستند. در میان اسناد مجاهدین هم داستان‌هایی از این دست وجود دارند که من یکی از آن‌ها را تحت نام «تور زیارتی اعدام» توضیح دادم. همان داستان امسال در یکی از برنامه‌های مجاهدین به نقل از منبع دیگری عیناً بیان شد. منبع در سال ۷۶ در جریان قتل‌های زنجیره‌ای کشته شد! تردیدی در غیرواقعی بودن داستان ندارم.

 

در مورد کیانوری، عمویی و... نسبت به آن‌چه نوشته‌ام مطمئن هستم و این مشاهدات خودم می‌باشد.

 

آن‌ها در یک بند بزرگ (بند ۵ آموزشگاه) هر یک اتاق جداگانه با امکانات رفاهی مناسب داشتند. در اتاق‌های مشابه آن‌ها هریک از ما با ۲۵ نفر دیگر زندگی می‌‌کردیم.

من راجع به رابطه کیانوری و عمویی صحبت نکردم. تنها ذکر کردم که کیانوری با پرتوی در مقابل گالیندوپل به مجادله پرداخت.

 

چند روز قبل از این که گالیندوپل بیاید بند ۵ آموزشگاه را پر از زندانی عادی کردند تا آن‌ها را زندانی سیاسی جا بزنند. ۴-۵ زندانی توده‌ای مزبور را نیز به این دلیل از آن بند منتقل نکردند تا در ذهن گالیندوپل آن‌جا را به عنوان بند زندانیان سیاسی جا بزنند.

 

کیانوری اگر برخوردی هم نمی‌کرد آن‌ها را از آن بند به جای دیگری منتقل می‌کردند چرا که برای اسکان زندانیان عادی که از قصر به اوین منتقل می‌شدند نیاز به جا و مکان داشتند و نمی‌توانستند مثل قبل یک اتاق بزرگ را در اختیار یک فرد قرار دهند.  

 

عمویی را به جای بدتری نبردند. بلکه به بند کارگاه اوین منتقل کردند. اما او در آن جا کار نمی‌کرد. من خودم نیز به همان‌جا منتقل شدم و با او هم بند بودم. این بند نسبت به بندهای دیگر از امکانات بیشتری برخوردار بود.

 

در مورد گروه‌‌های تشکیل دهنده مجاهدین انقلاب اسلامی. مطمئناً بهزاد نبوی عضو گروه مهدویون نبود. بهزاد نبوی در زندان مذهبی شد و گروه مهدویون در بیرون از زندان و به ویژه پس از ضربه ۵۴ به مجاهدین تشکیل شد.

 

منابع مجاهدین انقلاب اسلامی هم هفت گروه مذبور را مانند آن چه که ذکر کردم معرفی می‌کنند. نمی‌دانم چرا از مهدویون نام نمی‌برند.  

 

در مورد کلماتی مانند «عملیات‌ها، تظاهرات‌ها، مراسم‌ها، تشکیلات‌ها،  همچنان معتقدم که کاربردشان صحیح است.

 

این کلمات از عربی به فارسی آمده‌اند و در زبان فارسی معنی دیگری یافته اند. تظاهر به هیچ‌ وجه معنایی را که ما مد نظر داریم نمی‌رساند. چنانچه عمل ها معنایی را که ما در زبان فارسی در نظر داریم نمی‌رساند. کاربرد آن‌ها هم غلط است.

به نظر من اگر مجاهدین از این نوع نگارش استفاده می‌کند کار درستی می‌کنند. اما من به توصیه و تأکید [دوستی] که در فضای فرهنگی حزب توده تنفس کرده از این کلمات استفاده کردم.

 

در رابطه با تکان نخوردن سنگ و تکان خوردن آدمیزاد در باد، جدا از دلایل فیزیکی، دلیل روانی نیز تأثیر به سزایی دارد. اتفاقاً‌ چندی پیش دکتر هلاکویی نیز در یکی از صحبت‌هایش به این مطلب اشاره کرد و همین مثال را عیناً زد.

 

در مورد دیالیز حق با شماست. بایستی بنویسم خونش را دیالیز می‌کردند. اما غلط مصطلح است و ما در فارسی این گونه می نویسم. ولی بهتر است که توضیح درست آن داده شود.

 

در مورد تفنگ ژ۳ حق با شماست بایستی درستش کنم. ممنون از توضیحی که در مورد «کلاشینکوف» دادید. چنانچه نوشتید یک شیرپاک خورده‌ای چنین اشتباهی کرده و حالا این جا افتاده است دل شیر می‌خواهد کسی درست آن را بنویسد. شما یک نفر بودید که متوجه غلط بودن آن شدید، در صورتی که چنان می‌نوشتم بایستی جواب میلیون‌ها نفر را می‌دادم. اولی به صرفه تر است.

 

در مورد نام ۵ نفری که روی برگه رأی نوشتم از این جهت سه نفر را به خاطر دارم که پست قضایی داشتند و بین خودمان مسخره می‌کردیم و می‌گفتیم چنانچه پرسیدند چرا به این افراد رأی داده‌ای می‌گوییم «برادر چون رفتار اسلامی و انسانی این ها را در دادگاه و زندان دیده‌ایم! به آن‌ها رأی دادیم» و نسبت به بقیه اشراف نداریم و...

می‌دانم که به ۵ نفر رأی دادم ولی یادم نیست در آن لحظه نام چه کسان دیگری را نوشتم.  

 

در مورد کاربرد لغت سمفونی من همچنان اعتقاد دارم که این کلمه مانند سنفونی درست است. اما من آن را برای تلفظ در زبان فارسی راحت تر می‌دانم و به همین دلیل از آن استفاده می‌کنم.

هر کلمه وقتی به زبان دیگری وارد می‌شود به شکلی که در آن زبان راحت تر است ادا می‌شود. بنابر این سیمفونی درست تر از سمفونی نیست. در تمامی متون هم از سمفونی استفاده می‌شود. در فرهنگ معین هم سمفونی آمده است.

کما این که ما کشوری به نام آمریکا نداریم. درست آن امه ری کا است. اما در زبان فارسی به این شکل درآمده است.

اما در مورد توضیحی که رابطه با کارمینا بورونا دادید ممنونم. اصولاً‌ در این موارد اطلاعی نداشته و ندارم و از آن‌چه که در افواه بود استفاده کردم. در چاپ بعدی از توضیحات شما استفاده خواهم کرد.

 

در مورد زندانیان مسن توده‌ای من جمله را سؤالی مطرح کرده‌ام؟ در چنین مواقعی نتیجه چنین گرفته می‌شود که غالباً و نه همه چنین کاری کرده بودند. واقعیت هم چنین بوده است. اگر کسی مصاحبه نکرده از او نخواسته‌اند بگیرند وگرنه از زندانی مقاوم و خوشنامی چون رضا شلتوکی که برایشان مهم بود هم مصاحبه گرفتند.

رحمان هاتفی اصولاً مسن نبود. منظور راه توده و ... از زندانیان مسن توده‌ای این دسته افراد نبودند.

یک موقع رابطه سیاسی دو حزب و جریان سیاسی با هم است قابل فهم است.

من شخصاً رابطه‌‌ای با مجاهدین ندارم، اما معتقدم رابطه مجاهدین با دولت عراق به هیچ وجه مانند رابطه حزب توده و شوروی نبود و نیست. مجاهدین در جنگ خلیج اول و دوم موضع مستقل خود را گرفتند و این خود بهترین گواه است. در حالی که در عراق به سر می‌بردند. رابطه‌ی آن‌ها با عراق هم رابطه دو حزب و یا جریان سیاسی است. اما آن‌چه من در کتاب از آن نام بردم رابطه حزب توده با دولت شوروی نبود که از نظر من قابل فهم است و من آن را در بعضی موارد تأیید هم می‌‌کنم. موضوع بر می‌گردد به رابطه‌ی فردی اعضای حزب توده با دستگاه جاسوسی شوروی. آن‌ها در مورد افراد حزب هم به دستگاه جاسوسی شوروی اطلاعات می‌دادند و در ازای آن امکاناتی را دریافت می‌کردند. این موضوع تنها در اعترافات نیامده بلکه در اسناد سیستم جاسوسی آلمان شرقی و خاطرات انتشار یافته افراد نیز آمده است. چنین چیزی در رابطه با مجاهدین و نیروهایشان در عراق مطلقاً وجود ندارد.

 

در مورد ابلوموف هم ممنون که تذکر دادید و اشتباه مرا تصحیح کردید.

 

یکی از روستاهای هشتپر طوالش منظور نظرم بود که ظاهراً درست توضیح نداده‌ام. من خود در آن‌جا بوده‌ام و منطقه را می‌شناسم.

 

شاد و تندرست باشید

 

۳ سپتامبر ۲۰۰۷

ایرج مصداقی

 

 

  Back