این
نوشته در روز 21
ژوئيه 2008 در سایت
"ایران امروز"
انتشار یافت:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/world/more/16371
(معرفی
کتاب و فيلم)
منبع:
روزنامهی
سوئدی سونسکا داگبلادت
وبلاگ مترجم: http://shivaf.blogspot.com
چرا اتحاد شوروی سقوط کرد؟ اين پرسشیست
که از سوی تاريخدانان معاصر مطرح میشود
و شماری پاسخهای گوناگون به آن داده
میشود. برخی میگويند شايد برنامهی
جنگ ستارگان امريکا بود که اتحاد شوروی را
به مسابقهای تسليحاتی کشاند و
فروپاشی اقتصادی اين نظام را در پی
آورد، برخی میگويند شايد اقتصاد
برنامهريزی شده در اصل با ناکارآيی
خود سقوط نظام را موجب شد، و برخی ديگر
میگويند شايد پيشرفتهای جبههی
همبستگی در لهستان بود که زير پای
حاکميت شوروی را خالی کرد. اينجا
میخواهم سه تلاش برای دادن پاسخی
به اين پرسش را معرفی کنم. اين سه تلاش بهتازگی
و اکنون که فراز و نشيب رويدادهای شگرف را
پشت سر گذاشتهايم، و از سه ديدگاه بهکلی
متفاوت صورت گرفتهاند: نخست کتاب «همه چيز
ابدی بود، تا آنکه ديگر نبود: واپسين نسل
شوروی»(۱) نوشتهی آلکسهی
یورچاک Alexei Yurchak استاد انسانشناسی ِ
اجتماعیست (social anthropology)، ديگری «سقوط
يک امپراتوری، درسهايی برای روسيهی
امروز»(۲) نوشتهی يگور گايدار Egor Gaidar
است. گايدار در آغاز دههی
۱۹۹۰ از جمله وزير دارايی و
مسئول اقدامات ضربتی در اقتصاد بود که در
آن هنگام اجرا شد. و نمونهی سوم فيلم «سقوط
يک امپراتوری. درسهای بيزانس»(۳)
به کارگردانی اولگا ساووستيانوواست Olga
Savostianova است که بارها در تلويزيون روسيه
نمايش داده شدهاست.
آلکسهی يورچاک زوال ايدئولوژی
شوروی را از راه مصاحبه با افرادی از
واپسين نسل جوانان شوروی مطالعه میکند.
نظريهی آغازين او اين است که از پايان
دههی ۱۹۵۰، يا در واقع پس از
مرگ استالين در ۱۹۵۳ ديگر چهرهی
معينی برای بازتوليد ايدئولوژی
وجود نداشت. بهجای آن عبارات سياسی
موجود را تکرار و تکرار میکردند و همين
عبارتها سپس در همهی سطوح حزب از
هیأت سياسی تا پايينترين ردههای
کامسامول (سازمان جوانان کمونيست) نقل میشد
و تکرار میشد. حتی رهبران حزب هم ديگر
نوشتهای توليد نمیکردند و مطالب
موجود را میبريدند و میچسباندند.
يورچاک نشان میدهد که هيچيک از رهبران
حزب بعد از خروشچف جرأت نداشتند در
سخنرانیها چيزی بيرون از نوشتهای
که در دست داشتند بگويند.
اين نوشتههای سياسی بهتدريج
عملکردی آيينی داشتند. اينها را
سخنرانان گوناگون به مناسبتهای گوناگون
میخواندند، و هيچکس گوش نمیداد.
البته يورچاک میگويد که اين بیعلاقگی
ناشی از جبههگيری مخالفتآميز نبود.
بر عکس، بسياری از جوانانی که در
سخنرانیها شرکت میکردند بهشکلی
مبهم وانمود میکردند که انديشههای
سوسياليستی درستاند. ولی آيينی که
برگزار میشد ربطی به محتوای مشخص
سخنرانیها و قطعنامهها نداشت. رأی
دادن به يک قطعنامه به معنای تأييد و
توجيه خود نظام موجود بود و نه تأييد يک
تصميم معين.
برای بسياری افراد در شرايط آن روزگار
مسأله بر سر يافتن modus vivendi (راهی برای
سرکردن) بود. و اين يعنی پشتيبانی عام
از نظام، گوش ندادن به لفاظیها، و تلاش
برای راهی يافتن و سود بردن از
مواردی که ناگهان معنايی در تبليغات و
در زندگی روزمره يافت میشد.
مهمترين تز يورچاک اين است که اتحاد
شوروی جامعهای دو قطبی متشکل از
استثمارگران و استثمار شوندگان نبود. اغلب
جوانان، از فعالان سياسی پشتيبان راستين
حزب، و از مخالفخوانان به يک اندازه گريزان
بودند.
يکی از گزينههای جوانان اين بود که به
سوی گروههای گوناگون "در حاشيه"
بروند، و در حاشيه بودنشان معنای سياسی
نداشت. در واقع سياست از نظر آنان وجود
خارجی نداشت. يورچاک فرهنگ کافهنشينی
و پناه بردن به علم را در زمرهی اينگونه
حاشيهنشينیها مطالعه کردهاست. يک
راه معمول ديگر برای حاشيهنشينی
عبارت بود از کار به عنوان نگهبان شب که اغلب
دستمزدی کم، اما وقت آزاد بسياری داشت
تا بتوان به تفريح مورد علاقه پرداخت. جوانان
راههای ويژهای برای تحصيل، تفکر،
نوشتن قطعات ادبی، يا تفريح ساده برای
خود میيافتند.
راه ديگر عبارت بود از غرق شدن در شيفتگی
به غرب، به محصولات، لباس و بيش از هر چيز به
موسيقی غربی. يورچاک خود در دههی
۸۰ عضو گروهی بود که موسيقی راک
اجرا میکرد. اينجا نيز هيچ ذهنيت مخالفخوانی
وجود نداشت. جوانان تصويری رؤيايی از
غرب در خيال خود میساختند که هيچ ربطی
به واقعيت جهان غرب نداشت و از اين رو خطری
سياسی در بر نداشت. يک جوان دارای مقام
رهبری در کامسامول میتوانست در
سخنرانیهای گوناگون نفوذ دشمنانه از
جانب غرب را محکوم کند، اما در عين حال میتوانست
مجموعهی بزرگی از صفحههای
موسيقی خارجی در خانه داشتهباشد،
شلوار جين بپوشد، و بطریهای خالی
مشروبات با برچسبهای خارجی را در
قفسهی افتخاراتش چيدهباشد.
يورچاک میگويد که حتی لطيفههای
سياسی که بر زبانها جاری بود تأثير
عملی در سياست نداشت. سخن از طنزی بود
که کمترين تأثيری در دگرگون کردن جامعه
نداشت و مخالفان و رهبران حزب کمونيست را به
يک اندازه به شوخی میگرفت. البته
يورچاک در اينجا اشتباه میکند. بخش
بسيار ناچيزی از اين لطيفهها با مخالفان
شوخی میکرد.
جوانان به فراخوان واتسلاو هاول "بياييد
در حقيقت زندگی کنيم" يا فراخوان سالژهنيتسين
"در دروغ بهسر نبريم" گوش فرا نمیدادند.
و سرانجام يورچاک به شکلی بسيار مضحک
میکوشد نقش مخالفان در سرنگونی نظام
شوروی را ناچيز جلوه دهد. چيزی که او
گويا نمیفهمد اين است که تنها همکاری
و تأثير متقابل ميان قهرمانان، يعنی آنان
که جرأت رويارويی مستقيم دارند، مانند
ساخاروف و سالژهنيتسين، و افراد
ملايمی که فقط هنگامی ابراز
پشتيبانی میکنند که خطری تهديدشان
نکند، دگرگونیهای سياسی را ممکن
میسازد. اما از سوی ديگر میتوان
به او حق داد که بايد نگرش دو قطبی امروزين
به جامعهی گذشتهی شوروی را نقد
کرد، بهويژه آن که بسياری از افرادی
که در آن زمان ملايم بودند و با باد حرکت
میکردند، امروز میخواهند مانند
قهرمانان مخالف بهشمار آيند.
يورچاک میخواهد از توصيف اين زمينههای
تاريخ معاصر سود ببرد و توضيح دهد که چهگونه
جوانانی از آن نسل اکنون کارآفرينان
موفقی شدهاند. آنان در يک بام و دو
هوای دوران شوروی پرورش يافتهاند و
تجربه آموختهاند. و من میخواهم اضافه
کنم که توضيح بیعلاقگی سياسی اين
افراد را نيز شايد در همين جا میيابيم:
اينان اکنون در پنجاه سالگی يا شصت
سالگی هستند و همان بیعلاقگی به
دموکراسی و حقوق بشر را دارند که در آن
هنگام داشتند. برای آنان امروز نيز همچون
گذشته مهم آن است که خود را با شرايط هماهنگ
کنند، نه آن که آن را تغيير دهند.
ميان رهبران و رهبریشوندگان تعادلی
سياسی وجود داشت، تا آن که گارباچف به
رهبری رسيد. اجرای آيينهای
سياسی تا پيش از آن احساس ثبات در جامعه
ايجاد میکرد. يورچاک میگويد که
حتی مراسم پرشمار تشييع جنازهی
اعضای هیأت سياسی که همگی به
کهنسالی رسيدهبودند، احساس تداوم ايجاد
میکرد. میتوان اضافه کرد که همين
احساس وجود تداوم بسياری را فريب داد و
خيال کردند که اين نظام تا ابد پايدار است. بر
خلاف ديگر کشورهای همپيمان شوروی،
اگر نخواهيم با غرب مقايسه کنيم، بالا بردن
سطح قيمتها در اتحاد شوروی ناممکن شدهبود:
بهای بليت مترو سالها و دههها همچنان
۵ کوپک بود. بهای نان ۱۸ کوپک بود
و فرقی نمیکرد که آيا خشکسالی بوده،
يا بزرگترين برداشت محصول. اما هنگامی
که بحران اقتصادی کشور گارباچف را ناگزير
کرد که در خود محتوای گفتمان سياسی
ترديد کند، تعادل برای هميشه بر هم خورد.
چنين محتوايی وجود نداشت و هنگامی که
خواستند در آن دست ببرند، تمامی نظام فرو
ريخت. و از اينجاست که بسياری احساس
میکردند اين نظام تا ابد خواهد پاييد، و
با اين حال فروپاشی آن نيز همانقدر
بديهی بود.
چيزی که يورچاک نشان میدهد عبارت است
از فروپاشی ايدئولوژی شوروی. و
چيزی که يگور گايدار در کتابش نشان میدهد
عبارت است از فروپاشی اقتصاد شوروی.
آماری که او ارائه میدهد کموبيش
دوزخی را تصوير میکند: سال به سال
واردات غلات افزايش میيافت و صادرات نفت
کاهش میيافت. تا پيش از جنگ جهانی اول
روسيه بزرگترين صادر کنندهی غلات در
جهان بود، و در پايان دوران شوروی اين
کشور مقام بزرگترين وارد کنندهی غلات
جهان را داشت. هيچکدام از رهبران حزب لياقت
اتخاذ تصميمی عاقلانه را نداشتند. اينان
مانند شاهانی فرتوت و بی اراده بودند
که گوئی در جهانی شکسپيری تکيه به
قدرت زدهبودند.
درس گايدار برای روسيهی امروز آن است
که تنها به صادرات نفت اتکا نجويد و بداند که
اگر بهای نفت کاهش يابد و ديگر شاخههای
اقتصاد رشد نيافتهباشد، چه فاجعهای در
انتظار کشور است.
گايدار تأييد میکند که جامعهی
دوران برژنف ثبات داشت، اما آن را با اعمال
قدرت پليس امنيتی و واردات مواد غذايی
توضيح میدهد که نمیگذاشت بحران
اقتصادی کشور به چشم مردم ديدهشود.
نزديک به همهی بودجهی کشور برای
يارانهی مواد غذايی اصلی مصرف
میشد، اما کمبود شديد ديگر محصولات وجود
داشت و ماشينهای چاپ اسکناس بهشدت کار
میکردند. مردم اسکناسها را روی هم
میانباشتند، اما نوبت به اصلاحات
اقتصادی که رسيد، همهی اين پولها
بیارزش شدند، و بايد اضافه کرد که خود
گايدار معمار اصلاحات اقتصادی بود.
اقدامی که برای نجات اتحاد شوروی
لازم بود، اما از لحاظ سياسی عمل بدان
ناممکن بود، از جمله عبارت بود از منحل کردن
کالخوزها، و کاهش هزينههای نظامی.
اما مهمترين نتيجهای که گايدار در
کتاب خود میگيرد اين است که: "تلاشی
ديگرباره برای ساختن يک امپراتوری در
روسيه به معنای بهخطر انداختن موجوديت
کشور است".
تلاش سوم برای يافتن علتهای
فروپاشی اتحاد شوروی فيلم نيمهمستند
"سقوط يک امپراتوری"ست. فيلم در واقع
دربارهی سقوط بيزانس در سال
۱۴۵۳ است اما واژگان بهکار رفته
در فيلم نشان میدهد که منظور در واقع
سرنوشت اتحاد شوروی و روسيه است (مدام از
"اوليگارکها" نام بردهمیشود و
شعار پوتين "لزوم ساختار عمودی قدرت"
برای اعمال قدرت مرکزی در کشور بارها
مطرح میشود). يکی از شناختهترين
چهرههای کليسای ارتودوکس روسی و
ديربان صومعهی سهرهتينسکی Seretinsky
که يکی از دژهای سنتگرايان است،
سراسقف تيخون، نقش راوی داستان را دارد و
میکوشد علتهای سقوط بيزانس را
توضيح دهد. صحنهها به تناوب از استانبول تا
ونيز میرود و فيلم صحنههای ساخته و
پرداخته و گاه بسيار شسته و رفته از يک
بيزانس رؤيايی دارد: چشماندازهای
زيبا از بوسفور، مسابقههای اسبدوانی
در ميدانهای باستانی، پسربچههای
دانشآموز در دبستانهای باستانی،
دستنوشتههای تذهيبشده و زيبا.
بيزانس همچون يک قربانی بیگناه نشان
داده میشود و نقشی مسيحائی دارد.
مهمترين دارائی اين دولت بنا به
ادعای فيلم عبارت است از - آفريدگار. و
دشمن نيز البته مشخص است. خارجيان بودند که
بيزانس را منهدم کردند – رباخواران،
اوليگارکها، جهودها. اينان فقط میخواستند
بيزانس را غارت کنند و در اينجا فيلم از
غارت معروف قسطنطنيه بهدست جنگجويان
صليبی در سال ۱۲۰۴ سخن میگويد.
اين حادثه تصوير عام غرب در فيلم است و امروز
نيز همچون گذشته خارجياناند که میخواهند
تيشه به ريشهی اقتصاد روسيه بزنند.
اروپای غربی در اين فيلم در هیأت
مردی با لباس بالماسکه نشان داده میشود
که نشانگر برداشت اسلاودوستان روسی از
انسان تصنعی و بازيگر اروپای غربیست.
فيلم با صحنههايی از بوران برف در روسيه
آغاز میشود و پايان میيابد تا نشان
دهد اين کشور چهقدر در معرض بلاياست. آنچه
برای نجات بيزانس لازم بود، عبارت بود از
همبستگی و يگانگی در کشور و پيام فيلم
اين است که روسيهی امروز نيز همين را
لازم دارد. فيلم جبههسازی اسلاودوستانه
و سنتی ميان روسيه و بيزانس به عنوان مظهر
نيکی در يک سو و اروپای غربی به
عنوان مظهر بدی در سوی ديگر را بهميان
میآورد و آش درهمجوشیست از همهی
انواع استدلالهای شووينيستی روسی
که میتوان در تصور آورد. فيلمیست
اغراقآميز و گاه شايد ناخواسته کمدی
میشود، اما با اين حال يکی از شيوههای
تفکر موجود در ميان افراطيان روسيهی
امروز و گاه افراد نشسته در حاکميت را نشان
میدهد. فيلم تأثير شگرفی در سطح جامعه
نيز داشتهاست.
اين سه اثر سه پاسخ بهکلی متفاوت به پرسش
مربوط به علتهای سقوط امپراتوری
شوروی میدهند. در عين حال هر سه نکات
مهمی را دربارهی روسيهی امروز
مطرح میکنند. همچنين اين سه روايت از
يورچاک، گايدار و تيخون است که هر يک مشکل
مربوط به خود را بررسی میکنند. يورچاک
میخواهد از واپسين نسل جوانان شوروی
اعادهی حيثيت کند که هرگز مانند جوانان
غرب در ۱۹۶۸ نشوريدند، گايدار
میخواهد لزوم اصلاحات اقتصادی خود را
اثبات کند، و تيخون میخواهد از اعتقاد
ارتودوکسی سنتی به امپراتوری دفاع
کند. اما در مجموع گذشته از مشکل شخصی شايد
هر سه داستان وقايعنگاری سقوط
امپراتوری بيزانس يا شوروی هستند.
1 - Everything Was Forever, Until It Was No More: The Last Soviet Generation
– Princeton Univercity Press, 352 pages.
2 - Гибель
империи.
Уроки для
современной
Росии – Rosspen, 448 pages.
3 - Гибель
империи.
Византийски
урок (2008).