Back

 

حزب توده‌ی حیدر علی‌یف

یا کمدی‌نویسی اطلاعاتچی‌های جمهوری اسلامی به‌نام تاریخ

 

شیوا فرهمند راد

 

[این نوشته نخست در مجله‌ی "آرش"، شماره 108، پاریس، تیرماه 1391، و سپس در تاریخ 13 اکتبر 2012 در سایت "ایران امروز" در نشانی زیر منتشر شده‌است:

http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/41195 ]

 

وینستون چرچیل و دیگرانی گفتند که «تاریخ را پیروزمندان می‌نویسند»، و کارل مارکس نیز گفت: «تاریخ تکرار می‌شود – بار نخست به شکل تراژیک و بار دیگر به شکل کمیک». اما "تاریخ‌نویسان" دستگاه‌های اطلاعاتی جمهوری اسلامی که خود را "پیروزمند" می‌پندارند هنری بالاتر داشته‌اند و با ترکیب این دو، تاریخ را به شکل کمدی می‌نویسند. البته ما خود زمانی برای انتشار مجموعه‌های "اسناد لانه‌ی جاسوسی امریکا" کف می‌زدیم و هورا می‌کشیدیم و به دانشجویان مسلمان پیرو خط امام درود می‌فرستادیم، غاقل از آن‌که همان‌ها طلیعه‌ی تاریخ‌نویسی کمدی در جمهوری اسلامی بود.

 

سال‌ها دیرتر، همین چهار سال پیش، کمدی تازه‌ای منتشر شد به نام "حزب توده، از شکل‌گیری تا فروپاشی" (به‌کوشش جمعی از پژوهشگران، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران 1387). این کتاب تکمیل‌شده‌ی کتاب دیگری‌ست که هفده سال پیش از آن منتشر شد، با عنوان "سیاست و سازمان حزب توده، از آغاز تا فروپاشی" (جلد اول، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، 1370).

 

نویسنده‌ی کتاب عبدالله شهبازی‌ست، که خود بنیادگذار "مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی" بوده‌است.[1] او در توصیف خدمات خود و از جمله این کتاب می‌گوید: «1200 صفحه درباره تاریخ مارکسیسم و حزب توده در ایران نوشته‌ام که دو دهه تدریس می‌شد توسط مدرسین مختلف؛ باسواد و بی‌سواد. یعنی، تقریباً یک نسل کامل از مدیران جمهوری اسلامی غیرمستقیم از طریق نوشته من با مارکسیسم و تاریخ کمونیسم آشنا شده‌اند. مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به زودی این کتاب را منتشر خواهد کرد؛ ولی ویرایش آن را نپذیرفتم به علت مشغله و راضی به درج نامم بر آن نشدم. ویرایش کتاب را، به توصیه من، کس دیگری به عهده گرفت که انشاءالله توانمند است. این کار را سال‌ها پیش به عنوان «جزوه درسی» تدوین کردم. از نظر علمی با استانداردهای من منطبق نیست».[2] نیز می‌گوید: «این کتاب متنی است که به صورت جزوه در حوالی سال 1365 تدوین و به صورت محدود تکثیر و از آن پس در برخی مراکز تدریس شد».[3] و باز در جای دیگری می‌نویسد: «کتاب من در سه جلد بود و حدود 1200 صفحه دستنویس. آن را نمی‌پسندم و به همین دلیل با انتشار جلدهای بعدی موافقت نکردم»[4] که یعنی با انتشار جلد اول موافقت کرده‌است. هر چه بوده، مؤسسه‌ی آفریده‌ی او کتاب او را پسندیده و سرانجام متن کامل آن را با ویرایش شخصی که خود شهبازی توصیه کرده، منتشر کرده‌است.

 

درباره‌ی این کتاب می‌توان از جنبه‌های گوناگون بسیار سخن گفت اما این‌جا من تنها به یکی از ادعاهای کمیک موجود در آن می‌پردازم که یکی از ستون‌های اصلی کتاب است.

 

حیدر علی‌یف، بنیان‌گذار حزب توده ایران!

 

عبدالله شهبازی در صفحات 98 تا 101 جلد اول کتاب خود (ص 90 تا 92 متن کامل کتاب) می‌نویسد: «اتحاد شوروی برای تأسیس حزب توده، نیروی کافی سیاسی و ایدئولوژیک و اطلاعاتی در اختیار داشت. استخوان‌بندی این نیرو را کمونیست‌های قدیمی تشکیل می‌داد که تعدادی از آن‌ها در سال‌های پیش دوره‌های آموزشی "دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق" (کوتو) را گذرانیده بودند. کمونیست‌های قدیمی ایران یا با سقوط رژیم رضاشاه از زندان رهایی یافته و یا مانند عزت‌الله سیامک علیرغم فعالیت‌های جاسوسی در ارتش، دستگیر نشده‌بودند. با اتکاء بر این نیروها، وزارت امنیت شوروی از طریق ستاد خود در تهران، و در رأس آن علی‌اوف، که با پوشش کارمند سفارت شوروی فعالیت می‌کرد، با کمونیست‌های سرشناس و مورد اعتماد، که از پیش به‌عنوان "چهره‌های اطلاعاتی" دست‌چین شده و آموزش دیده‌بودند، مانند رضا روستا و سید جعفر پیشه‌وری تماس برقرار کرد و تصمیم کمینترن دال بر تشکیل یک حزب کمونیستی با پوشش "ملی" را به اطلاع رساند».

 

در جزئیات این ادعاها وارد نمی‌شوم، و کار نداریم که سیامک و پیشه‌وری در رهبری حزب نقشی نیافتند، و از آن دانش‌آموختگان "کوتف" تنها دو یا سه تن به کمیته‌ی مرکزی حزب راه یافتند. نیز بگذریم که "کوتف" نه آموزشگاه جاسوسی، که کلاس‌های معلومات عمومی در زمینه‌ی تاریخ و سازماندهی جنبش کارگری و سندیکاها، و پایه‌های مارکسیسم و لنینیسم بود در سطحی کلی. تقویت تدریجی "شوروی‌دوستی" در رهبری و بدنه‌ی حزب توده ایران در دوره‌ی شش – هفت ساله‌ی حیات آن پس از بنیادگذاریش، و سرسپردگی بعدی رهبران این حزب به دولت اتحاد شوروی به نام "انترناسیونالیسم پرولتری"، که البته منحصر به این حزب و منحصر به کمونیست‌های ایران نبود، یکی از تراژدی‌های بزرگ و غمبار تاریخ ایران است که هزاران قربانی داده و ده‌ها هزار مهاجر و دربه‌در و خانواده‌های داغ‌دار در پی داشته‌است.[5] اما این‌جا، در این کتاب، با یک چرخش قلم، این تراژدی ناگهان به یک کمدی تبدیل می‌شود: در پانویس صفحات فوق گفته می‌شود: «علی‌اوف فوق همان حیدر علی‌اوف معروف می‌باشد»، و سپس شرح کشافی از تاریخچه‌ی زندگانی حیدر علی‌یف، رهبر حزب کمونیست آذربایجان شوروی، و رئیس بعدی جمهوری مستقل آذربایجان پس از فروپاشی اتحاد شوروی آورده می‌شود. در همین زندگی‌نامه، همان‌جا، از جمله گفته می‌شود که وی متولد 10 مه 1923 در شهر نخجوان بوده‌است، اما نه شهبازی، و نه ویراستار مورد اعتماد او به خود زحمت نمی‌دهند که این تاریخ را به هجری خورشیدی تبدیل کنند و ببینند که می‌شود 21 اردیبهشت 1302، و بنابراین حیدر علی‌یف هنگام تأسیس حزب توده ایران در 8 مهر 1320 نوجوانی 18 ساله بوده و نمی‌توانسته تا پیش از آن «تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته تاریخ در دانشگاه دولتی باکو به پایان رسانید»ه باشد و «به‌عنوان مأمور "گ.پ.ئو" در تهران به ایران اعزام شد»ه‌باشد! (پانویس همان صفحات)

 

حیدر علی‌یف، تعیین‌کننده‌ی نام حزب توده ایران

 

داستان هنگامی خنده‌دارتر می‌شود که حیدر علی‌یف، این نوجوان 18 ساله، که همه‌ی عمر خود را در آذربایجان شوروی گذرانده و به زبان‌های آذربایجانی و روسی تحصیل کرده، در برابر 80 نفر ایرانی با سوابق زندان و مبارزه‌ی سیاسی که در جلسه‌ی هیئت مؤسسان حزب گرد آمده‌اند ناگهان به‌پا می‌خیزد و به زبان فصیح فارسی سخنرانی می‌کند: «در جلسه [...] برخی از کمونیست‌های قدیمی [...] خواستار احیاء نام "حزب کمونیست ایران" بودند. علی‌اوف به عنوان یک کمونیست ایرانی، که از آذربایجان آمده، به سخنرانی پرداخت و چنین استدلال کرد: «با توجه به شرایط و اوضاع و احوال ایران، حزبی باید تأسیس شود که معتدل و میانه‌رو باشد تا بتواند کلیه طبقات را در خود جمع‌آوری کند، بدین لحاظ نام حزب کمونیست در شرایط فعلی برای ایران مناسب نیست». بدینسان، نام "حزب توده ایران" برای حزب فوق انتخاب شد.» (ص 94 متن کامل. از این‌پس تنها شماره صفحه‌ی متن کامل کتاب را می‌نویسم).

 

برای شهبازی و همکاران هیچ سندی محکم‌تر از کتاب‌های برساخته روی اعترافات شکنجه‌شدگان وجود ندارد. در این آفریده‌شان نیز کم‌تر سند معتبر و دست‌اولی از بایگانی‌های معتبر دیده می‌شود و سراپای کتاب بر اعترافات شکنجه‌شدگان و مشتی کتاب‌های تئوریک و ایدئولوژیک بنا شده‌است. ادعاهای بالا را نیز شهبازی از کتاب "کمونیزم در ایران" نقل کرده، و خود در توصیف آن کتاب نوشته‌است: «کتاب فوق، [...] توسط سرهنگ ستاد علی زیبائی در شهریور 1343 انتشار یافته، [...] سرهنگ زیبایی، که از مسئولین و شکنجه‌گران "فرمانداری نظامی تهران" و بعداً "ساواک" بود، بر اساس اسناد دست اول "ساواک" به تدوین کتاب فوق دست زد» (پانویس همان صفحه)، و در جای دیگری می‌نویسد: «شرکت علی‌اوف در جلسه مؤسسان حزب توده در کتاب کمونیزم در ایران ثبت شده و مأخذ آن بازجوئی دکتر بهرامی است [...]» (پانویس ص 91). این که بهرامی زیر شکنجه گفته که [حیدر] علی‌یف در جلسه مؤسسان حزب شرکت داشته، برای شهبازی معتبرتر از همه‌ی شهادت‌ها و سندهای دیگر است، حتی اگر شهادتی باشد از سوی یکی از شرکت‌کنندگان جلسه مؤسسان و یکی از پایه‌گذاران حزب، چون ایراج اسکندری، که خود شهبازی کتاب او را در ایران بازچاپ کرده‌است! اسکندری در آن کتاب می‌گوید: «ما دکتر بهرامی را از طرف کمیته مرکزی [به‌عنوان] رابط معین کرده‌بودیم که در موقع لزوم با سفارت شوروی تماس بگیرد. (چون آن موقع داشتن ارتباط با سفارت، یعنی تمام سفارت‌خانه‌های خارجی، یک امر عادی بود). در آن زمان نماینده حزب کمونیست اتحاد شوروی در سفارت شوروی علی‌اوف بود (غیر از این [حیدر] علی‌اوف امروزی که عضو پولیت‌بوروست).»[6] [پولیت‌بورو = دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی]. اما شهبازی می‌نویسد: «لازم به توضیح است که در خاطرات ایرج اسکندری و برخی نشریات نام علی‌اوف "رستم علی‌اوف" ذکر شده، که اشتباه و یا پرده‌پوشی حساب شده‌است.» (پانویس ص 92)

 

چند علی‌یف وجود داشت؟

 

نام "رستم علی‌اوف" در کتاب خاطرات اسکندری وجود ندارد. شهبازی تأکید می‌کند که «علی‌اوف که اسکندری در سال‌های 1320 با وی آشنائی داشته فرد دیگری است.» (همانجا) ما می‌دانیم که محمد بهرامی به گفته‌ی اسکندری با همین "علی‌اوف دیگر" ارتباط داشته، و این "علی‌اوف دیگر" به تأکید خود شهبازی همان حیدر علی‌یف نیست، اما او با این‌همه بر سر قولی که از کتاب سرهنگ زیبایی نقل کرده می‌ایستد و اصرار دارد که او همان حیدر علی‌یف بوده‌است! شگفتا!

 

نام "رستم علی‌اوف" گویا نخستین بار در جلد دوم از خاطرات انور خامه‌ای "فرصت بزرگ از دست‌رفته" آمده‌است (انتشارات هفته، تهران، بهمن 1362). او در میان نام‌های شرکت‌کنندگان جلسه‌ی مؤسسان حزب می‌نویسد: «رستم علی‌اف مسئول امور حزبی و اطلاعاتی سفارت شوروی نیز در این جلسه حضور داشت، ولی در گوشه‌ای نشسته و مطلقاً حرفی نمی‌زد. البته در آن هنگام اغلب حاضران در جلسه او را نمی‌شناختند. ولی بعداً فهمیدند که کی بوده‌است.» (ص 21) به عقیده‌ی شهبازی، انور خامه‌ای در این‌جا «اشتباه یا پرده‌پوشی حساب‌شده» کرده‌است. اما بابک امیرخسروی با پی‌گیری این موضوع و نامه‌نگاری با انور خامه‌ای، سرانجام نامه‌ای از خامه‌ای به تاریخ فروردین ۱۳۸۰ دریافت می‌کند که وی در آن چنین گواهی می‌دهد: «درمورد حضورعلی‌اوف در جلسه مؤسسان حزب توده، همان گونه که قبلاً نوشته‌بودم، استناد من کلاً به گفته زنده‌یاد مهندس تقی مکی‌نژاد بوده و او هم احتمالاً آن را به اتکاء "سیرکمونیسم درایران" [کمونیزم در ایران، نوشته‌ی سرهنگ زیبایی – ش.ف.] می‌گفته است. اکنون به طور مسلم برایم ثابت شده است که منشاء این خبر همان کتاب بوده که نه منبع آن معلوم است و نه به صحت و سقم آن می‌توان اعتماد داشت. اسناد دیگری هم از آرشیو انگلستان به‌دست آورده‌ام که این نظر را تأئید می‌کند و در بخش چهارم مجموعه "سال‌های پر آشوب" (زیرچاپ) منتشر خواهد شد».[7]

 

نورالدین کیانوری نیز در کتاب خاطراتش، که به‌دست شخص عبدالله شهبازی پدید آمده[8]، می‌گوید:

«- می‌گویند که دعوت‌کننده جلسه مؤسسان حزب علی‌اوف بوده‌است؛

کیانوری: او هیچ‌کس را دعوت نکرده‌بود. من نشنیده‌ام که دعوت‌کننده علی‌اوف باشد. تنها کسی گفته‌است که علی‌اوف در جلسه اول تأسیس شرکت کرده‌است و برای یک عده ناشناخته بوده، نه این‌که دعوت‌کننده باشد.

- این علی‌اوف همین حیدر علی‌اوف است؟

کیانوری: خیر! حیدر علی‌اوف آن موقع یک جوان 18 ساله بوده‌است. آن علی‌اوف فرد نسبتاً مسنی بود. بعداً به آذربایجان بازگشت و استاد دانشگاه شرق‌شناسی شد و همان‌جا فوت کرد.

- اسم کوچک آن علی‌اوف چه بود؟

کیانوری: نمی‌دانم. او دبیر اول سفارت شوروی در تهران بود [...]». (ص 78 و 79)

 

و سرانجام خسرو شاکری می‌نویسد: «اصلی ترین تز مربوط به تأسیس حزب توده این است که در جلسهء پایه گذاری آن در منزل سلیمان میرزا اسکندری رستم علی‌اُف، که بعدها در باکو خاورشناس شد، حضور داشت. این نظریه هم توسط طرفداران و هم مخالفان حزب توده تبلیغ شده است. این نظریهء نیندیشیده توسط آخرین دبیر اول حزب توده، نورالدین کیانوری، و سپهر ذبیح در دانشنامه ایرانیکا هم عرضه شده‌است. یاد آوری این نکته در مورد این نظریهء افسانه آمیز، ضروری است که رستم علی‌اف در سال ۱۹۳۰ متولد شد و در هنگام تأسیس حزب توده بیش از یازده سال نداشت!»[9] و سپس در پانویس توضیح می‌دهد که: «او [علی‌یف] در سال ۱۹۴۹ وارد دانشگاه لنینگراد شد. این نویسنده شخصاً علی‌اف را در سال ۱۹۹۳ در باکو ملاقات کردم. او چند سال پیش در اثر یک سکتهء قلبی در گذشت.»

 

در توصیف شرکت علی‌یف در جلسه‌ی هیئت مؤسسان حزب، انور خامه‌ای می‌گوید: «البته در آن هنگام اغلب حاضران در جلسه او را نمی‌شناختند». کیانوری می‌گوید: کسی گفته‌است که علی‌اوف «برای یک عده ناشناخته بوده»، و شگفت آن‌که سرهنگ زیبایی نیز کم‌وبیش همین جمله را به‌کار برده‌است: «اکثر شرکت‌کنندگان این جلسه علی‌اف را نمی‌شناختند»! به‌روشنی پیداست که منشاء داستان تنها و تنها کتاب سرهنگ زیبائی‌ست.[10] اما نکته‌ی جالب دیگری که جای تحقیق دارد، آن است که به نوشته‌ی انور خامه‌ای، دکتر محمد بهرامی، یعنی کسی که برای سرهنگ زیبائی "اعتراف" کرد که [حیدر] علی‌یف در جلسه‌ی هیئت مؤسسان حزب شرکت داشته، به هنگام تشکیل جلسه هنوز از زندان آزاد نشده‌بود و بنابراین نمی‌توانست در آن شرکت داشته‌باشد (ص 21).

 

من هیچ نوشته‌ی دیگری، جز آن‌چه نام برده‌شد، سراغ ندارم که از شرکت شخصی به نام علی‌یف در جلسه‌ی هیئت مؤسسان حزب توده ایران در هشتم مهرماه 1320 سخن گفته‌باشد، و همچنان‌که نشان دادم منشاء این ادعا سخن بی‌پایه‌ای‌ست که سرهنگ زیبائی نوشته‌است. با این‌همه، به شهادت کسانی، و از جمله ایرج اسکندری، شخصی به‌نام علی‌یف، که نه حیدر نام داشته و نه رستم، در آغاز دهه‌ی 1320 در سفارت شوروی در تهران کار می‌کرده که افرادی از حزب (از جمله نخست محمد بهرامی، و سپس عبدالصمد کامبخش)، پس از آغاز کار حزب، به عنوان رابط با وی در تماس بوده‌اند.

 

اصلاً علی‌یف نبود!

 

آقای خسرو شاکری در نوشته‌ی نامبرده بر پایه‌ی برخی اسناد یافته در بایگانی‌های کمینترن در مسکو، نام تازه‌ای را به میان می‌آورند تا ثابت کنند که حزب توده ایران از همان آغاز به دست شوروی‌ها بنیاد نهاده شده‌است. من احترام فراوانی برای آقای شاکری قائلم و کندوکاو پیگیرانه‌ی ایشان را در بایگانی‌های شوروی سابق برای یافتن اسناد دست اول، و کار بزرگشان را در انتشار اسناد جنبش کارگری، صمیمانه می‌ستایم. اما در این مورد خاص به‌روشنی می‌بینم که تلاش ایشان برای انطباق اسناد تازه‌یافته‌شان (که به خودی‌خود بسیار ارزشمند هستند) بر تئوری پایه‌گذاری حزب توده ایران به‌دست شوروی‌ها، موفقیت‌آمیز نیست. تنها چند جمله از نوشته و استناد خود ایشان کافیست تا این را نشان دهد: سرهنگ سلیوکوف (رئیس رکن دوم ادارهء سوم اطلاعات ارتش سرخ) از هفتم مهر تا 22 آبان 1320 در تهران با سلیمان‌محسن اسکندری دیدارهایی داشته‌است. سلیمان‌محسن اسکندری مبارز کهنسالی بود که جلسه‌ی مؤسسان حزب توده ایران در طول چند روز، در فاصله‌ی هشتم و هیجدهم مهرماه 1320، در خانه‌ی او برگزار شد و خود او به "صدارت" حزب برگزیده شد. سرهنگ سلیوکوف در یکی از گزارش‌های خود به مقام بالادستِ خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ، به نام کمیسر ایلچِف، درباره‌ی دیدارهایش با سلیمان‌محسن اسکندری می‌نویسد که در دیداری که روز ۱۱ اکتبر (۱۹ مهر ماه) صورت گرفت، سلیمان‌میرزا به او اطلاع داد که حزبی ایجاد شده‌است، پانزده نفر به رهبری آن برگزیده شده‌اند، برنامه‌ی حزب تدوین شده‌است، این برنامه را به تصمیم جمعی رهبری حزب برای انتشار در اختیار سردبیران مطبوعات نهاده‌اند، و اقداماتی برای ثبت حزب و قانونی کردن آن صورت گرفته‌است. سلیوکوف از شنیدن این اخبار شگفت‌زده می‌شود، و «در مورد انتشار آن [برنامه] و قانونی کردن حزب، افسر شوروی افزود که او برای "تعمق" بروی آن‌ها به وقت بیشتری نیاز داشت تا بتواند نظر خود را بیان کند. او گفت که این مسائل برای او "غیر منتظره" بودند، چه در جلسهء پیشین سخن از این رفته بود که «شما و تظاهرات بعدی [شما] نیاز به افزایش نیروهای [شما]، تقویت و تربیت حزب و همچنین مطالعهء نقاط قوت و ضعف دولت و مجلس دارد.»[11]

 

شگفتی سرهنگ سلیوکوف از تشکیل غیر منتظره حزب، انتخاب اعضای رهبری آن، تدوین برنامه‌ی حزب و انتشار و علنی شدن آن، که متأسفانه آقای شاکری آن را کامل نقل نکرده‌اند، دو چیز را به‌روشنی و با قاطعیت و یک بار برای همیشه ثابت می‌کند:

1- هیچ شخص دیگری وابسته به سفارت شوروی، علی‌یف یا غیر علی‌یف، حیدر یا رستم یا هر نام دیگری، در جلسه‌های مؤسسان حزب در فاصله‌ی هشتم تا هیجدهم مهرماه 1320 شرکت نداشته، چه در آن‌صورت سرهنگ سلیوکوف می‌بایست از آن‌چه در این جلسات گذشت آگاه می‌بود و شگفت‌زده نمی‌شد؛

2- حزب بدون دخالت شوروی‌ها و با اراده و خواست گروهی از ایرانیان که چنین سازمانی را لازم می‌دانستند، و با بی‌اعتنایی کامل به سلیوکوف‌ها پایه‌گذاری شد.

 

ناموفق بودن تلاش آقای شاکری را در این زمینه، آقای بابک امیرخسروی به تفصیل نشان داده‌اند[12] و من در این‌جا تنها خواستم نشان دهم که تاریخ‌نویسان "مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی" چه‌قدر از مرحله پرت‌اند.

 

حیدر علی‌یف، همه‌کاره‌ی حزب توده ایران

بازگشت به کمدی

 

شهبازی و دوستانش جهان وارونه‌ای برای خود ساخته‌اند. سراپای نوشته‌ها و کتاب‌های پر شمار و پر حجم عبدالله شهبازی در واقع می‌کوشد تنها یک چیز را ثابت کند: ایرانیان، و به‌ویژه ایرانیان مسلمان گوسفندان تهی‌مغزی بیش نبوده‌اند و در سراسر تاریخ همواره "چوپانان" و "سگان گله" برای این "گوسفندان" تاریخ و جغرافیا ساخته و پرداخته‌اند: یهودیان و صهیونیسم بین‌الملل، بهائیان، شبکه‌های سری فراماسون، پیروان باورها و فرقه‌های اسرارآمیز، پارسیان هند، انگلیس‌ها و "جی"ها، روس‌ها و شبکه‌های صهیونیستی از طریق روس‌ها، و هر بیگانه‌ی عجیب و غریب دیگری که به عقلتان برسد یا نرسد – اینان هستند که چند هزار سال ایران را به دلخواه خود گردانده‌اند. حزب توده ایران نیز گویا هرگز هیچ اراده‌ای از خود نداشته‌است.

 

در مکتب تاریخ‌نگاری "مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی" امکان ندارد که حزب توده ایران در هیچ مقطعی از تاریخ خود راهی جدا از خواست‌های شوروی و حیدر علی‌یف برگزیده‌باشد، و با چنین پایه‌ای از تفکر، شگفت نیست که از آن‌سو نیز «طلوع و افول ستاره‌ی حیدر علی‌اوف ایرانی‌الاصل [منبعی برای ایرانی بودن او ذکر نمی‌شود] در آسمان سیاست شوروی، با تولد و مرگ حزب توده در پیوند است.» (پانویس ص 92) به گفته‌ی این تاریخ‌نویسی کمیک، حیدر علی‌یف 18 ساله است که درباره‌ی مفاد برنامه‌ی حزب تصمیم می‌گیرد و آن را از «هرگونه تظاهر چپ‌روانه، که سیاست "ملی" و "غیر کمونیستی" آن را مخدوش سازد» بر حذر می‌دارد، و این "مصلحت‌گرائی" تا حدود سال 1328 که حیدر علی‌یف در 26 سالگی از ایران می‌رود (کذا)، "تا حدودی مراعات" می‌شود. (ص 97) و شگفت آن‌که همین حیدر علی‌یف که حزب را از تظاهر به کمونیست بودن بر حذر می‌داشته، چند صفحه دیرتر ناگهان احسان طبری را سرزنش می‌کند که چرا حزب در "اعلامیه تجدید نظر" که زیر تأثیر خلیل ملکی و دوستانش تهیه کرده [1326]، از مارکسیسم تخطی کرده‌است! (ص 113) و البته احسان طبری هرگز علی‌یف را حیدر نمی‌نامد.

 

این‌جا ادعا می‌شود که «کیانوری به اعتراف خود از سال 1323 به‌وسیله عبدالصمد کامبخش (شوهر خواهرش) وارد رابطه "ویژه" اطلاعاتی با حیدر علی‌اوف» شده‌است (پانویس ص 227)، و این همان حیدر علی‌یف است که اکنون 21 ساله شده‌است! اما این "رابطه ویژه اطلاعاتی" چیزی نیست جز آن که «کامبخش در یک مهمانی سفارت شوروی مرا با او [علی‌یف، کاردار سفارت شوروی] آشنا کرد». (ص 306 خاطرات کیانوری).

 

به ادعای اطلاعاتچی‌های کمدی‌نویس جمهوری اسلامی، حیدر علی‌یف حتی پس از رفتن از ایران (کذا)، از دور سر نخ‌های گرداندن حزب توده ایران و عرصه‌ی سیاسی ایران را در دست دارد. اوست که "ستاد ایران" را در آستانه‌ی انقلاب 1357 در مسکو رهبری می‌کند و افراد سرشناسی همچون زاگلادین، دولین، اولیانوفسکی، و سیموننکو را گرد هم آورده‌است و «در ارتباط فعال با نورالدین کیانوری عمل» می‌کند، هرچند که کیانوری در خاطراتش (آفریده‌ی شهبازی) می‌گوید که تنها در آغاز سال 1358 و پیش از بازگشت به ایران «برای خداحافظی به مسکو رفتم و با مسئولین شعبه بین‌المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی – رفقا: بوریس پاناماریف دبیر کمیته مرکزی و مسئول شعبه بین‌المللی، وادیم زاگلادین معاون اول شعبه، پروفسور روستیسلاو اولیانوفسکی مسئول منطقه و سیموننکو مسئول ایران در شعبه بین المللی – ملاقات کوتاهی، شاید 10 دقیقه، داشتم. [...] در این سفر نه دستوری به من ابلاغ شد و نه "دوره کارآموزی ویژه" در کار بود!» (ص 506) این‌جا هیچ سخنی از "ستاد ایران" به رهبری حیدر علی‌یف نیست و کیانوری در پاسخ پرسشی مستقیم درباره‌ی دیدارش با حیدر علی‌یف می‌گوید: «در این سفر با علی‌اوف ملاقات نداشتم» و اضافه می‌کند که درباره‌ی پاناماریوف هیچ چیز نمی‌داند، و اطلاعاتش درباره زاگلادین و پروفسور اولیانوفسکی «بسیار محدود است» (ص 507)، و این است "ارتباط فعال ستاد ایران به‌رهبری حیدر علی‌یف" با کیانوری!

 

شهبازی می‌گوید که حیدر علی‌یف «مهم‌ترین استراتژیست کرملین در زمینه ایران محسوب می‌شد [...] گورباچف [...] به تاوان شکست رسوای حزب توده در ایران او را برکنار کرد»! در پی «عملیات فروپاشی حزب توده [...] استراتژیست‌های جزم‌اندیش و سنتی کرملین [...] در تحلیل‌های خود جمهوری اسلامی ایران را به‌شدت هدف حمله قرار داده و آن را به "گرایش به غرب" متهم کردند. روزنامه پراودا در تفسیری، دستگیری سران حزب توده را به "تحریکات امپریالیستی" در ایران علیه اتحاد شوروی نسبت داد و آن را ثمره تلاش سرویس‌های جاسوسی غرب خواند.» (ص 816) اما... اما، او ادامه می‌دهد که در پی «حذف [...] حیدر علی‌اوف [...] در حالی که مجامع غربی به‌ناگاه هوادار بقایای حزب منحله توده شدند و برای اعدام معدود [معدود یعنی بیش از 100 نفر!] سران آن به جوسازی پرداختند، محافل بلوک شرق به‌طور جدی با این جنگ صلیبی غرب علیه ایران اسلامی هم‌آوا نشدند و سکوت کردند [...]»! (ص 562) و اما... اما، به گفته‌ی کمدی‌نویس‌ها «جالب‌تر این‌که موج تبلیغاتی رسانه‌های بلوک شرق علیه دستگیری سران حزب توده در ایران "تصادفاً" با حمایت ریگان، رئیس جمهور وقت ایالات متحده امریکا، و رسانه‌های غربی علیه دستگیری جاسوسان فرقه ضاله بهائیت در ایران هم‌زمان شد»! (ص 817) این را به‌قول آقای خسرو شاکری می‌گویند تحلیل‌های سیاسی به شیوه‌ی قصه‌ی حسن کچل!

 

به نوشته‌ی این کتاب همان حیدر علی‌یف ما گویا «در سال‌های 1987 – 1965، در پست‌های معاونت و ریاست کا.گ.ب و سپس دبیرکلی حزب کمونیست آذربایجان شوروی و بعدها در مقام عضویت پولیت‌بوروی حزب کمونیست و معاون اول نخست‌وزیر اتحاد شوروی نقش اساسی و تعیین‌کننده در تنظیم و هدایت عملیات اطلاعاتی و جاسوسی شوروی در ایران داشت» چرا؟ زیرا که، به نوشته‌ی کتاب، به گفته‌ی انوشیروان ابراهیمی در بازجویی‌های زیر شکنجه «علی‌اوف [...] نسبت به مسایل ایران بیشتر علاقه نشان می‌داد و احساس می‌شد که از این‌که فرقه تبدیل شده‌بود به یک سازمان تأمینات اجتماعی و معیشتی و وظیفه اصلی خودش (منظور فعالیت سیاسی در ایران است) را بالکل به دست فراموشی سپرده‌بود، خشنود نبود. توصیه می‌کرد جوانان وابسته به خانواده‌های مهاجرین (ایرانی) در رشته‌هایی تحصیل کنند که مورد نیاز ایران باشد، از جمله ذوب آهن، متالورژی، پتروشیمی، پزشکی و غیره و نه تاریخ و ادبیات و حقوق و یا هر علم اجتماعی دیگر»! (ص 823 و 824) با پایه‌ی اندیشگی کمدی‌نویسان، آیا حیدر علی‌‌یف نمی‌بایست این جوانان را به تعلیمات جاسوسی اعزام می‌کرد؟

 

این حیدر علی‌یف، که به ادعای کتاب، حزب توده ایران را بنیاد نهاد، نام آن را تعیین کرد، سیاست "ملی و غیر کمونیستی" آن را در هشت‌ساله‌ی نخست زندگی آن ترسیم کرد، و بعد از دور آن را هدایت و رهبری کرد، و سرانجام آن را به خاک سیاه نشاند، از قضا، گویا "نیروی فرقوی" درون رهبری حزب را حمایت می‌کرد (ص 872) که همواره با "نیروی توده‌ای" رهبری حزب اختلاف و درگیری داشتند! شگفتا! آیا، مطابق اندیشه‌ی نویسنده، نمی‌بایست به‌کلی بر عکس می بود؟

 

به نوشته‌ی کتاب، حتی سرنوشت آینده‌ی حزب پس از یورش‌های جمهوری اسلامی و دستگیری رهبران حزب نیز نمی‌توانست بی دخالت حیدر علی‌یف تعیین شود، زیرا: «مقامات حزبی – اطلاعاتی شوروی، با نظارت حیدر علی‌اوف [...] علی خاوری را به عنوان رهبر جدید حزب مورد تأیید قرار دادند و مقرر شد که رهبری جدیدی با دبیر اولی خاوری و مشارکت 3 مهره اصلی کا.گ.ب. (حمید صفری و حبیب‌الله فروغیان و امیرعلی لاهرودی) [...] زمام امور حزب توده را به دست گیرند. در ترکیب فوق صفری عنصر اصلی کا.گ.ب. در هدایت حزب محسوب می‌شد» (ص 873 و 874)، و شهبازی کاری به این ندارد که صفری همان کسی بود که آفریده‌ی دست و فرزندخوانده که نه، پاره‌ی جگر و حزب توده‌ی آفریده‌ی دست حیدر علی‌یف را به نابودی کشاند!

 

به ادعای شهبازی حیدر علی‌یف نقش بزرگ و اسرارآمیز و عجیبی در سرنوشت هزاران هزار ایرانی و تاریخ کشور ما بازی کرده بی آن‌که مردم روحشان خبر داشته‌باشد! اگر علی‌یف نبود، حزب توده ایران چه‌ها که نمی‌شد، یا شاید هم اصلاً ایجاد نمی‌شد و تاریخ معاصر کشورمان مسیر به‌کلی دیگری را می‌پیمود! شهبازی افتخار می‌کند که «تقریباً یک نسل کامل از مدیران جمهوری اسلامی غیرمستقیم از طریق" همین کتابش" با مارکسیسم و تاریخ کمونیسم آشنا شده‌اند». آیا کسانی از همین "مدیران" کج‌آموخته نیستند که اکنون خود شهبازی را به جرم نوشتن کتابی و سرشاخ شدن با برخی "سرداران" سپاه پاسداران در شیراز به زندان انداخته‌اند؟

 

پوزش می‌خواهم برای املاهای گوناگون نام‌ها، مانند علی‌اوف، علی‌اُف، و علی‌یف. در زبان‌های آذربایجانی و روسی این نام را علی‌یف Aliyev می‌نویسند و می‌خوانند.

 

استکهلم، 24 آوریل 2012 – 5 اردیبهشت 1391

 

***

پی‌نوشت: این نوشته در تیرماه 1391 در شماره‌ی 108 نشریه آرش منتشر شد. امروز به هنگام بازویرایش آن، خواندم که عبدالله شهبازی در 18 شهریور با انتشار اطلاعیه ای و پس گرفتن ادعاها و حذف پاره‌هایی از یکی از کتاب‌هایش، از زندان آزاد شده‌است. خبر آزادی و اطلاعیه‌ی او در این نشانی موجود است: http://shahbazi.org/blog/Archive/9101.htm

شهبازی برخی از نکات دیگری را نیز که در این نوشته به آن‌ها اشاره کرده‌ام از سایت خود پاک کرده‌است، اما کپی آن‌ها نزد من موجود است.

 

----------------------------------------------------

پانویس‌ها:

1- او در سال‌شمار خدماتش می‌نویسد: «1367: طرح ایجاد "مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی"، تأسیس مؤسسه و عضویت در هیئت امناء و اداره امور پژوهشی آن با عنوان "معاون پژوهشی" بیش از یک دهه. نام این مؤسسه را من انتخاب کردم و با کارهای من شناخته شد و شهرت یافت.» http://shahbazi.org/Oligarchy/27.htm

2- http://shahbazi.org/Oligarchy/26.htm

3 و 4- http://shahbazi.org/pages/library.htm

5- از جمله دو نوشته‌ی دیگر مرا ملاحظه کنید: 1- اسنادی از ارتباط شوروی با کمونیست‌های ایرانی http://shivaf.blogspot.se/2011/02/blog-post_27.html ؛ 2- جاسوس مطرود خود را کشت http://shivaf.blogspot.se/2012/03/blog-post_31.html

6- خاطرات ایرج اسکندری، تهیه‌شده به کوشش بابک امیرخسروی و فریدون آذرنور، تجدید چاپ در داخل ایران توسط مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران 1372، ص 100.

7- http://news.gooya.com/politics/archives/2012/02/135671.php

8- خاطرات نورالدین کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، انتشارات اطلاعات، تهران 1371. شهبازی می‌گوید: «مسئولین انتشارات دیدگاه 103 نوار کاست از دکتر نورالدین کیانوری، شخصیت سرشناس کمونیسم ایرانی و دبیر اوّل حزب توده در سال‌های اوّلیه پس از انقلاب، تهیه و پیاده ‏کرده بودند. با من مذاکره شد. با توجه به اهمیت جایگاه کیانوری در تاریخ معاصر ایران تنظیم این کتاب را ‏در چارچوب قراردادی پذیرفتم. متن پیاده شده نوارها را مطالعه کردم. ارزش انتشار نداشت. صدها سئوال کتبی ‏تنظیم کردم و با واسطه مسئولین انتشارات دیدگاه برای کیانوری فرستادم. پاسخ‌ها به دستم می‌رسید و تنظیم ‏می‌شد. پرسش‌های تکمیلی نیز اضافه می‌شد. در پایان، زمانی که ماده خام لازم فراهم آمد، تنظیم و تبویب ‏کتاب صورت گرفت. متن نهایی را برای کیانوری فرستادم. بسیار پسندید. سعی کردم منصف و بی‌طرف ‏باشم.» http://shahbazi.org/pages/library.htm

9 و 11- http://news.gooya.com/politics/archives/2012/01/135341.php

10- http://iran-archive.com/start/218 ص 199

12- http://news.gooya.com/politics/archives/2012/02/135671.php

 

Back