فولکلور
چیست؟
"هنر
عوام [...] مانند
سایر شئون
فرهنگ عوام (فولکلور)
در تاریخهای
رسمی هنر
مقامی ندارد و
بهندرت نامی
از آن بهمیان
میآید – تو
گوئی که تاریخ
هنر جریان
واحدیست،
جریان هنر
خواص."
(ا.ح.
آریانپور)
مجموعه آنچه
روساخت یک
جامعه را
تشکیل میدهد،
فرهنگ معنوی
آن جامعه
نامیده میشود.[1]
در جوامع
طبقاتی، هر
طبقهای
فرهنگ خاص خود
را دارد که
مطابق با ذوق و
سلیقهء همان
طبقه پیراسته
شدهاست.
فرهنگی را که
متعلق به تودههای
مردم است "فولکلور"
یا فرهنگ عوام
نام دادهاند
و واضح است که "فولکلور"
دربرگیرنده
تمام جنبههای
روساختی
اقشار تحتانی
جامعه است،
مانند آداب و
رسوم، سنتها،
آئینها، جشنها،
سوگواریها،
عقاید،
اعتقادات،
دانستهها،
ادبیات،
موسیقی و غیره.
از این میان،
به قسمتی از
آنچه "هنر
توده مردم"
نامیده میشود
و شعر، متل،
ضربالمثل،
چیستان، قصه،
افسانه،
اسطوره،
ترانه، آهنگ،
نمایش، شبیهسازی،
و غیره را در
بر میگیرد،
میپردازیم.
دانستهایم
که زیرساخت و
روساخت یک
جامعه همنوا
هستند، و
روساخت در اثر
تغییرات
زیرساخت و
متناسب با آن
تغییر میکند،
و با اینکه
فرهنگ خود در
این مرحله
معلول بهشمار
میرود،
همزمان یا در
زمانی دیگر
نقش علت را
ایفا میکند و
میتواند
موجد
تغییراتی در
زیرساخت گردد.
به این سبب،
برای آگاهی از
اوضاع و احوال،
شرایط تاریخی
و روحیات مردم
یک جامعه، در
جوار سایر
آگاهیها،
شناختن فرهنگ
آنان نیز
ضروریست و
بدون شناختن
فرهنگ مردم،
شناخت کاملی
از آنها حاصل
نمیشود. در
روند شناختن
فرهنگ مردم،
تا آنجا که
دیدهایم،
خطر یکجانبهنگری
و سقوط در ورطه
اندیشههای
جزمی بسیار
زیاد است و
مشاهده شدهاست
که اغلب فقط
یکی از جنبههای
زندگی مردم
مورد بررسی و
تدقیق و نمایش
قرار میگیرد.
ولی روشن است
که زندگی مردم
عادی فقط یک
جنبه ندارد:
آنان عشق میورزند،
سوگواری میکنند،
لبخند میزنند،
کار میکنند،
آواز میخوانند،
فحش میدهند،
عروسی میکنند،
با نیروهای
طبیعت میستیزند،
و بسیاری
کارهای دیگر
میکنند، و
اگر در این بین
تمام عمر، همٌ
خود رادر
شناختن یکی از
این جنبهها
صرف کنیم،
شناختمان
ناقص خواهد
بود، افکاری
جزمی به
سراغمان
خواهد آمد و بهسادگی
دچار اشتباه
خواهیم شد.
آثار هنری
فولکلوریک
حاصل خلاقیت
تودههای
مردم هستند،
ولی آفریننده
آنها معین و
شناختهشده
نیست. "اساساً
هنر عوام برای
سبک کردن بار
کار (مبارزه با
طبیعت) یا
تخفیف فشار
زندگی
اجتماعی (اعتراض
بر اجحاف) به
وسیله مردم
عادی پدید میآید،
و مورد التذاذ
همه مردم قرار
میگیرد".[2]
مهمترین وجه
تمایز هنر
عوام و خواص،
واقعگرا
بودن هنر عوام
و واقعگریز
بودن هنر خواص
است[3]
و واضح است که
این خصوصیت
ناشی از نوع و
شرایط زندگی
هرکدام از این
طبقات است.
گذشته از این،
فلسفهء
زیبائیشناسی
هرکدام از این
طبقات در
هنرشان تأثیر
میبخشد و
برای شناختن
هنر
فولکلوریک،
باید "زیبائیشناسی"
تودههای
مردم را مورد
مطالعه دقیق
قرار داد.
مثلاً میخوانیم
که "دیگربار
دده قورقود
سخن گفت،
ببینیم خان من،
او چه گفت: [...] شتر
نر سیاهرنگ،
هنگامیکه به
راه میرسد،
زیباست. [...] زن
حلالی که
چهارزانو مینشیند،
زیباست. [...]
مادری که شیر
سفیدش را بیدریغ
به فرزندش میدهد،
زیباست. [...] چادر
قرمز، حجلهگاه
عروس با طنابهای
بلندش،
زیباست".[4]
و میدانیم
اینها که به
بیان خود مردم
زیبا هستند،
در نظر خواص،
تمام یا بخشی
از آنها زیبا
نیستند.
یا، باید
دانست که چه
چیزی باعث میشود
که صدای شکسته
و گرفته و
دورگه آن "آشیق"
قشقایی و صدای
مالش آرشه روی
سیمهای کج و
معوج کمانچه
او ، خوشایند
مردم عادی
باشد ولی در
نظر خواص
ناهنجار و
گوشخراش جلوه
کند؟ یا، باید
دید که چه چیزی
آن رنگهای
تند را که
روستائیان در
لباسهایشان
بهکار میبرند
در نظرشان
زیبا مینمایاند
و چرا این رنگها
در نظر خواص
زننده هستند؟
یا، چه علتی
دارد که
مردمان عادی
آذربایجان
پیچیدهترین
ارتباطها را
در میان مصراعهای
بایاتیها (دوبیتیهای
فولکلوریک)
درک میکنند
ولی خواص توان
درک آن را
ندارند؟ یا،
چه چیزی در
آواز و موسیقی
"آشیق"های
آذربایجان
وجود دارد که
در نظر خواص "فریادهای
از ته گلو و
بدصدا، و صدای
زنگدار و
ناخوشایند "ساز""
جلوهگر میشود،
ولی تودههای
مردم را به وجد
و شعف میآورد؟
یا، چیزهای
دور از عقل
موجود در بعضی
از قصهها و
افسانهها،
چرا باعث
التذاذ مردم
عادی میشود؟[5]
یا برعکس همه
اینها،
چگونه دختری
که پلکهایش
را رنگ میمالد
در نظر خودش و
خواص زیباست،
ولی در نظر
عوام زشت است؟
یا، تئاتر
پوچی و موسیقی
مدرن و
هنرهایی از
این قبیل، چرا
مورد توجه
خواص هست ولی
در نظر عوام
بیهوده و مهمل
است؟ روشن است
که هرکدام از
این دو طبقه
متناسب با
شرایط مادی
زندگی خود،
فلسفهای خاص
خود (هرچند حسی)
برای زیبائیشناسی
دارند. بهقول
آریانپور "در
افسانهها و
ترانههای
عامیانه،
هرچه برای
زندگی مفید
است، "زیبا"
شمرده میشود".[6]
در تشخیص اینکه
چیزی که
ظاهراً
فولکلوریک بهنظر
میرسد تا چه
حد اصالت دارد،
دقت فراوانی
باید مبذول
داشت، زیرا که
احتمال
اشتباه زیاد
است. ابتدا
باید بدانیم
که در کجا باید
بهدنبال
مواد
فولکلوریک
بگردیم. تودههای
مردم در شهرها
نیز زندگی میکنند.
آیا فولکلور
را تنها در
روستاها و
نقاط
دورافتاده میتوان
یافت، یا در
شهرها نیز
یافت میشوند؟
"غلبه عملی
خواص بر عوام،
در حوزه نظر هم
منعکس میشود
و بر اثر آن،
عناصری از
اندیشه خواص
بر اندیشه
عوام تحمیل میگردد.
محرومیت عوام
از وسایل
زندگی ایجاب
میکند که
برای تحقق و
ابراز اندیشه
خود به حد
کفایت امکان
نداشتهباشند.
از اینجاست
که عوام درست
موافق مقولات
زندگی تولیدی
خود نمیاندیشند،
بلکه دچار
ابهام و گیجی
میشوند، بهسهولت
زیر بار
اندیشه خواص
میروند و به
اسارت وجدان و
شعوری کاذب –
نسبت به
مقتضیات
زندگی طبقه
خود – در میآیند.
خواص که قطب
نظری جامعهاند
با آگاهی و
تدبیر و نقشهکشی،
و عوام که قطب
عملی جامعهاند،
بدون هشیاری
اجتماعی کافی،
زندگی میکنند.
بهناگزیر
فرهنگ قطب اول
تا حدود وسیعی
در فرهنگ قطب
دوم مؤثر میافتد
و فرهنگ رسمی
همه جامعه بهشمار
میرود".[7]
"[...] بنابراین
الزاماً
عناصری از هنر
تجملی و غیر
عملی خواص در
هنر عملی و
واقعگرای
عوام داخل میشود.
به این سبب است
که فولکلور با
تمام واقعگرایی
و خوشبینی و
امیدواری خود،
از خیالبافیهای
نا سالم
لاهوتی خالی
نیست. [...] از این
گذشته، بر اثر
غلبه اندیشه
خواص بر
اندیشه عوام،
گاهی مقولات
هنری خواص و
ترانههای
خنیاگران
درباری در
فولکلور راه
مییابند، و
گاهی صورتها
یا قالبهای
هنر عوام
اساساً از هنر
خواص گرفتهمیشوند".[8]
تحمیل اندیشه
خواص بر
اندیشه عوام
از طریق رسانههای
گروهی انجام
میپذیرد و بیگمان
در جایی که
تعداد رسانههای
گروهی بیشتر و
متنوعتر است،
این تحمیل
گستردهتر و
عمیقتر صورت
میپذیرد.
رسانههای
گروهی در
شهرها متعدد و
متنوع هستند و
بنابراین در
شهرها تحمیل
اندیشه خواص
بر اندیشه
عوام بیشتر
است. به این
ترتیب به نظر
میرسد که
هرچه از شهر
دورتر رویم و
هرچه بیشتر در
مجامع
دورافتاده و
پرت رخنه کنیم،
به فولکلور
اصیل نزدیکتر
خواهیم بود.
لیکن این فقط
یک جانب قضیه
است. جانب دیگر
این است که
تودههای
شهری بهخاطر
برخورداری از
امکانات شهر،
بهخاطر تماس
مستقیم با
طبقات فوقانی
جامعه و بهخاطر
وجود امکان
تماس با
دستاوردهای
فراوان فرهنگ
بشری، فرهنگی
پویا و پرتحرک
مییابند –
فرهنگی که بهخاطر
سرشار بودن از
واقعیتهای
ملموس و متضاد
بهتندی در
مسیر شکفتگی
قرار میگیرد
و افقهای
تازهای را بر
روی تودهها
میگشاید.
فرهنگ تودههای
شهری در عین
اختلاط با
مظاهر فرهنگی
طبقه خواص، از
جهت شکلگیری
بینش طبقاتی
در خور اهمیت و
مطالعه است.
انسان شهری
درگیر در
نابرابریها،
اگر فرهنگ
حرامزاده و
منحطی که بهعمد
ترویج میشود
سد راهش نشود،
کمکم با پیبردن
به تضاد
طبقاتی موجود
در جامعه
ترانه "حصیرآباد"[9]
را میسراید و
این سیر
تکاملی در
ادامه خود
منجر به
راهگشایی بهسوی
حقانیتها
خواهد شد.
فرهنگ مجامع
پرت و
دورافتاده
دستنخورده و
اصیل هست و میتوان
از آن در
شناختن
روحیات و
شرایط مادی
زندگی همان
مجامع
استفاده کرد.
با این حال در
یک جامعه بزرگ
نقش تاریخی را
آن دسته از
تودههای
مردم بر عهده
دارند که پویا
هستند، با
فرهنگی جز
فرهنگ خودشان
تماس دارند و
مدام در حال
افتوخیز با
طبقات دیگر و
جوامع دیگر
هستند.
چهچیزی
فولکلوریک
است و چهچیزی
جزء هنر خواص
بهشمار میرود؟
این نیز نکته
دیگریست که
احتمال
اشتباه در آن
زیاد است. اغلب
تصور میشود
که موسیقی
اصیل ایرانی
اوج و منتهای
موسیقی
فولکلوریک
است، در حالیکه
هرگز چنین
نبوده و این
موسیقی هرگز
از آن تودههای
مردم نبودهاست.
چیزی که موجد
این اشتباه
است، پارهای
اشعار شبهفولکلوریک
است که در بعضی
از قطعات
موسیقی اصیل
میشنویم. ولی
این خود دلیلی
ندارد جز اینکه
هنر عوام و هنر
خواص پیوسته
تحت تأثیر هم و
در حال تأثیر
گرفتن از هم
هستند. موسیقی
اصیل ایرانی
در دامان
فئودالیسم
نشوونما و
پرورش یافته،
محل اجرای آن
سرای فئودالها
و خانها بوده
و مطابق با ذوق
و سلیقه آنها
پیوسته
چیزهایی از آن
حذف و بسیاری
چیزها بر آن
افزوده شده، و
مجریان آن
رامشگران و
استادان فن و
ریزهخواران
بارگاه خانها
بودهاند.[10]
اشعاری که در
این دستگاهها
خواندهمیشوند
در پارهای از
اوقات برای
باسوادترین
افراد نیز
پیچیده و درکناشدنی
هستند و واضح
است که مردم
عادی نیز نمیتوانند
آنها را درک
کنند. بارها
شاهد بودهایم
که این نوع
موسیقی – آن "شور"
و "همایون" و "سهگاه"
و "چهارگاه" –
در گوش تودههای
مردم جلوهای
همچون وزوز
خوابآور یک
مگس دارد و
خیلی زود آنها
را خسته میکند
(برعکس موسیقی
خودشان).
نوازندگان و
خوانندگان
ماهر گاهی از
اوقات از میان
مردم عادی
برخاستهاند،
ولی برخی از آنها
برای تأمین
معاش بهطرف
اشراف جلب شده
و به خدمت آنان
در آمدهاند.
آنان همراه با
خود موادی از
موسیقی
فولکلوریک را
به سرای اشراف
بردهاند (ولی
این مواد بهمحض
ورود رنگ و
لباس عوض کردهاند)
و نیز بعضی از
اوقات قطعاتی
از موسیقی
اصیل ایرانی
رایج در سرای
اشراف مورد
پسند تودههای
مردم واقع شده
و بین آنها
پخش شدهاست و
همینها باعث
شده که موسیقی
فولکلوریک
بعضی از نواحی
ایران فصل
مشترکهایی
با موسیقی
اصیل داشتهباشد.
ولی با اینهمه،
امروزه آنچه
بهنام
موسیقی اصیل
ایرانی میشناسیم
هیچ تعلقی به
تودههای
مردم ندارد.
عدهای
ترانههایی
از قبیل "آی
شیرین جونوم"،
"پاچ لیلی"، "دختر
بویراحمدی" و
غیره را با
همان اجراهای
موجود به حساب
موسیقی
فولکلوریک
پذیرفتهاند
و تصور میکنند
که موسیقی
فولکلوریک
همینها
هستند، غافل
از آنکه اینها
اغلب فقط
شعرشان
فولکلوریک
است و شکل
ارائه آنها
شباهتی به
فولکلور
ندارد. طبقه
خواص
هرازگاهی
جلوههایی از
فولکلور را
خوش میدارد و
سپس آن را
مطابق با ذوق و
سلیقه خود
پیراسته میکند
و مورد "مصرف"
قرار میدهد.
مثلاً شعر
فولکلوریک "دختر
بویراحمدی" و
شاید ریتم آن
را نیز از مردم
اخذ میکند و
سپس آن را برای
صدای "سوپرانو
Soprano"[11]
همراه با
ارکستر پاپ
تنظیم میکند
تا خوشایند
خودش شود. در
جریان این
انتخاب، حیطه
نفوذ خواص
بسیار محدود
است و آنان
اغلب سطحیترین
و آبکیترین
مواد
فولکلوریک را
به چنگ میآورند
و آن بخش از
فولکلور که
زندگی در آن
جاریست
همچنان در
سینه و در میان
توده مردم
باقی میماند.
اینکه آیا
این کار در راه
حفظ و اشاعه
موسیقی
فولکلوریک و
تعالی بخشیدن
به آن مفید هست
یا نه، بستگی
دارد به نوع
کار انجام شده:
یک نوع کاریست
که توضیح دادهشد،
یعنی
هنرمندانی
وابسته به
خواص چیزهایی
در خور خود
انتخاب میکنند
و آن را مطابق
با ذوق و سلیقه
طبقه خود
پیراسته میکنند
و حاصل کار،
همانطور که
گفتهشد،
تعلقی به تودههای
مردم ندارد و
در نتیجه
فایدهای از
آن حاصل نمیشود.
نوع دیگر کاریست
که هنرمندان
متعهد انجام
میدهند. این
هنرمندان در
جهت تعالی
بخشیدن به هنر
تودههای
مردم میکوشند
و تأثیراتی را
که از آنان و
هنرشان میگیرند
در قالب آثار
هنری مترقی
متجلی میسازند.[12]
تشخیص این دو
نوع کار از
یکدیگر از
طریق بررسی
شخصیت هنرمند
آفریننده و
بازآفرین و
تحلیل خود اثر
امکانپذیر
است. نقل عین
مواد
فولکلوریک
فقط وقتی مجاز
است که ذکر شود
که حاصل کار یک
"باز آفرینی"ست.
در غیر اینصورت
لازم است که
اثر هنری حاصل
خلاقیت خود
هنرمند باشد،
حتی اگر از
تودههای
مردم و
فولکلور
تأثیر
پذیرفتهباشد.
در هر صورت قدر
مسلم این است
که حاصل کار،
موسیقی
فولکلوریک
نیست، بلکه
اثریست که با
تأثیر از
فولکلور و
توسط شخصی
معین آفریده
شدهاست.
هیچ شکافی
میان فولکلور
و صاحبان
فولکلور وجود
ندارد. صاحبان
فولکلور
انسانهایی
ساده و بیپیرایه
و دور از تجمل
هستند.
احساسات آنان
– همچنان که
زندگیشان –
ساده است و با
احساسات
بغرنج و عجیبوغریب
و گاه
مالیخولیایی
خواص بهکلی
متفاوت است.
آداب و رسوم و
سنن آنان ساده
است و بیتکلف
و آن پیچیدگیها
و دورنگیهای
زندگی خواص را
در خود ندارد.
عشق آنها
انسانی و
زمینی (و نه
لاهوتی و
آسمانی)ست و
آن عاشق
پاکباختهء آن
واحه
دورافتاده در
صحرا از دلدار
خود "طاووسخانم"
عطر زمین شخمزده
را میطلبد.[13]
آرزوها و
تمنیات آنان
چیزیست در
ارتباط با وضع
زندگی و معیشت
سادهء خودشان.
این آرزوها از
آن آرزوهای
بیمارگونه و
اوهام تحققناپذیر
نیست و دیر یا
زود در تاریخ
انسانی از قوه
به فعل در میآید.
مثلاً در یک
قصه
فولکلوریک
استونی[14]
میخوانیم: "دختر
یتیم آرزو میکرد
که در خواب آن
آسیاب سنگی را
ببیند که خودبهخود
میگردد و
دانهها را
آرد میکند."
حتی واژگان
تودهها نیز
ساده و محدود
است: "زندگی
چوپان شاهسون
تقریباً یک
چنین طرحی
دارد – [...] و اگر
با ایشان زیاد
نشستوبرخاست
بکنی متوجه میشوی
که آنها از بس
تنها در کوه و
بیابان زندگی
کردهاند که
حتی حرف
زدنشان ساده
شده، در همه
صحبتهاشان
بیشاز سیصد-
چهارصد کلمه
بهکار نمیبرند".[15]
واژگان
ادبیات رسمی و
مکتوب بسیار
گستردهتر از
واژگان تودههای
مردم است (چه
تودههای
شهری و چه تودههای
روستائی).
مثلاً از لغات
متعددی که
مترادف با "معشوق
" وجود دارد،
مانند دلدار،
دلبر، دلارام،
محبوب، آرام
جان و...، مردم
عادی فقط
چندتایش را بهکار
میبرند. یا
اصطلاحاتی
مثل فرآیند،
فراگرد، پویش،
رسانههای
گروهی، روند،
پویا، ایستا و
هزاران
اصطلاح دیگر
مشابه اینها،
هیچکدام
توسط مردم
استعمال نمیشوند.
آنان نیز
اصطلاخاتی
خاص خود دارند
که در ادبیات
رسمی بهکار
نمیرود، ولی
این زیادی، آن
کمبود را
جبران نمیکند.
فولکلور پیش
از آنکه شکل
یک کالا را در
بازار
هنرفروشی به
خود بگیرد،
آئینهایست
کامل عیار و
درخشان که
اخلاق و
روحیات، آداب
و رسوم و سنن،
عشقها و
دلدادگیها،
کشمکشها و
وضع زندگی و
معیشت مردم را
در خود منعکس
میکند، و این
آئینهایست
بسیار صادق که
نهتنها تمام
زیبائیها،
که همه زشتیها
را نیز بهنمایش
میگذارد.
آرزوهای توده
مردم که حاکی
از شرایط
زندگی آنهاست،
در مواد
فولکلوریک
نقش میبندد و
توجه به
فولکلور میتواند
شرایط زندگی
آنها و عوامل
اساسی زندگی
آنها را بر ما
روشن کند. آوای
احشام برای یک
روستائی
زیباترین
موسیقیست
زیرا که
زندگانی و
معاش او تا
حدود زیادی به
شنیدهشدن
این آوا (زنده
بودن احشام)
بستگی دارد.
فولکلور
همواره در
جریان است، هم
بهشکل
جویباری زلال
و آرام و هم بهشکل
رودی عظیم و پر
جوش و خروش.
فولکلور
سراپای زندگی
تودههای
مردم است و نه
جلوههای
برگزیده آن.
فولکلور در
بند "لحظات" و
"شرایط" است،
همیشه در حال
آفریدهشدن،
همیشه در حال
بازآفرینی و
همیشه در حال
اجراست، و به
همین دلیل است
که از اشعار و
ترانههایی
مشخص، همیشه
چندین روایت
وجود دارد، و
هرگز نباید به
دنبال یک شکل
واحد و روایت
نهایی (که
اصالت بیشتر
داشته باشد!)
گشت.
فولکلور
واقعی به
وسیله عضوی
ناشناخته از
اقشار تحتانی
جامعه و برای
سلیقه خود او
آفریده میشود.
این "آفرینند"
(یا "بازآفرین")
تحصیلات
آکادمیک در
رشتههای
درام، شعر،
تئاتر و یا
موسیقی ندارد
و بنابراین
تنها موازینی
که در آفریده
او رعایت میشوند
همان "سنت"هایی
هستند که از
اجداد و پدران
سینهبهسینه
برای او به
یادگار ماندهاند
و همان
قوانینی
هستند که او بهطور
طبیعی از محیط
آموخته است. او
"نیم پرده" و "ربع
پرده" و کوک
دیاپازونی
سرش نمیشود.
آنگاه که دلش
گرفت، آنگاه
که شاد بود،
آنگاه که
خشمگین بود،
آنگاه که
فرزندش بیمار
بود، آنگاه که
طراوت و نشاط
فرزند
خردسالش در او
القاء شد،
آنگاه که خسته
از کار روزانه
همراه با
همکارانش در
اتاق بی در و
پیکر ساختمان
نیمهتمام
کنار آتش
نشسته بود، یا
آنگاه که
خواست برای
گوسفندانش
نغمهای سر
دهد، میخواند
یا مینوازد و
هیچ کار ندارد
که چیزی که
اجرا میکند "ماهور"
است یا "سهگاه"،
درست است یا "خارج"،
اصولاً "تونال
Tonal" است
یا "آتونال Atonal"،
صدای او برای
خواندن مناسب
هست یا نیست،
پنجه او مهارت
لازم را در
نواختن ساز
دارد یا ندارد،
ساز او درست
کوک شده یا
مختصر ناکوک
است، قهرمان
ترانه او با
موازین طبیعت
مطابقت دارد
یا نه، شنونده
از کار او لذت
میبرد یا نه،
اصولاً
شنوندهای
وجود دارد یا
نه... و حاصل کار
او، که اغلب
متأثر از
خلاقیت
دیگرانی همطبقه
خود او، یا در
شمار آنهاست،
همان فولکلور
است. همان است
واقعیت
فولکلور. "ترانههای
عامیانه برای
آن بهوجود میآیند
که بهوسیله
مردم زنده
فعال ترنم
شوند".[16]
فولکلور
همان نغمهایست
که آن زن واحهنشین
بههنگام
پختن نان سر میدهد
– به همان شکل و
با همان صدا.
فولکلور همان
آوازیست که
آن دختر
روستائی بههنگام
دوشیدن بزها
برای خود و
برای بزش میخواند.
فولکلور همان
سرودیست که
واحهنشینان
بههنگام کوچ
سر میدهند.
فولکلور همان
قصه ساده و گاه
دورازعقلیست
که ریشسفید
دهکده در پای
تنور برای نوههایش
نقل میکند.
فولکلور همان
چیزیست که
پیرمردان داسبهدست
بههنگام درو
پیش خود زمزمه
میکنند.
فولکلور همان
دشنامیست که
پیرمرد الاغسوار
به الاغش که
راه نمیرود،
میدهد.
فولکلور همان
ناسزائیست
که چوپان به
گوسفندش که
بیراه رفته میگوید.
فولکلور همان
بازیست که
کودکان ژندهپوش
روستائی روی
تپالهها
انجام میدهند.
فولکلور تمام
آن کلماتیست
که مرد جوان
روستائی به
محبوب خود میگوید.
فولکلور همان
نغمهایست
که دختر طالش
سوار بر اسب،
با آن گردن
برافراشته،
زیر لب زمزمه
میکند.
فولکلور همان
آوازیست که
دختران قالیباف
برای ایجاد
نظم در گرهزدن
میخوانند.
همان آهنگیست
که کارگران
ساختمان
آنگاه که کار
روزانه تمام
میشود و در
اتاقهای
نیمهتمام
گرد هم میآیند
با "بالابان"[17]
مینوازند.
همان سرودیست
که "مالا"ها[18]
بههنگام
کشیدن تور
سنگین
ماهیگیری از
دریا سر میدهند.
همان آوازیست
که آن مرد
کارگر اگر سر
حال باشد بههنگام
مخلوط کردن
سیمان با ماسه
پیش خود زمزمه
میکند. همان
رقص کردیست
که کارگران پس
از انجام کار
روزانه در
کنار خیابان
برپا میکنند.
همان ترانههائیست
که در قهوهخانههای
جنوب شهر
تهران در
اعتراض بر
اجحاف آفریدهمیشوند،
ترنم میشوند
و سینهبهسینه
پخش میشوند.
همان
آوازهائیست
که فروشندگان
سیبزمینی
تنوری در
اردبیل برای
جلب مشتری سر
میدهند. همان
کلماتیست که
پاروزنان
سواحل جنوب
برای ایجاد
نظم در کشیدن
پارو بر زبان
میآورند.
همان آهنگیست
که از نظم
فرودآمدن چکش
آهنگران حاصل
میشود. و
فولکلور همان
ماجراهای پر
شر و شوریست
که پیرمردان
قایقران در
قهوهخانههای
دودگرفته
کنار مرداب
پهلوی برای هم
تعریف میکنند.
"اولری وار
خانا خانا" که
با صدای "تنور Tenor"[19]
و همراه با
ارکستر
سنفونیک اجرا
میشود
فولکلور بهحساب
نمیآید،
بلکه این یک
بازآفرینیست
که بر پایه یک
ترانه
فولکلوریک
ساخته شدهاست
(به هر منظوری
که میخواهد
باشد و هر نقشی
که میخواهد
داشته باشد).
جمعآوری
فولکلور تا
جایی که منجر
به شناخت دقیقتر
و بهتر مردم
گردد، حائز
اهمیت و
اعتبار است.
هدف از جمعآوری
فولکلور
تأثیر گرفتن
از اصالتهای
انسانی و
اصلاح ضعفهای
فرهنگیست.
گردآوری
فولکلور عملی
مکانیکی و
بسته نیست.
گردآورنده از
مردم میآموزد
و به آنها یاد
میدهد. برای
این آموزش
دوطرفه لازم
است که شخص
گردآورنده
شناختی بهنسبت
کامل از فرهنگ
تودهها
داشته باشد. به
این ترتیب او
از خصایص
نیکوی تودهها
الهام میگیرد
و در اصلاح
اندیشههای
جزمی و منحرف
آنها میکوشد.
عدهای
فولکلور را با
خرافات
اشتباه میگیرند.
این گروه فکر
میکنند که با
نشر و تبلیغ
خرافات کار با
ارزشی انجام
میدهند و
عجیب نیست که
هرگاه به جمعآوری
فولکلور میپردازند
حاصل کارشان
جز مجموعهای
از موهومات بیهویت
نیست. تازه در
همین خرافات
هم نه الهامیست،
نه آموزشی، و
نه بررسی
دقیقی. این
برداشتها از
فرهنگ مردم در
نهایت به پر
کردن برخی
بایگانیها
منجر میگردد
و هرگز از آن
فراتر نمیرود.
مرتجعانی نیز
هستند که در
قالبهای نو
به سراغ
پوسیدگیها
میروند. این
گروه در فرهنگ
مردم همان
چیزهایی را میبینند
که وضعیتهای
موجود را موجه
جلوه دهد. حاصل
کار این گروه
مضحک و موهن
است و هیچ ربطی
به فولکلور
واقعی ندارد.
گردآوری
فولکلور کاریست
هنرمندانه،
توأم با ژرفترین
بینش اجتماعی؛
کاریست
مداوم و نه
حاصل یک تحرک
آنی. آنهایی
که از درک
حقایق فرهنگی
عاجزاند و
بدون شناخت
درستی از آن به
گردآوری و
نمایش فرهنگ
مردم دست میزنند،
حاصل کارشان
نهتنها سطحی
و ظاهری، که
شرمآور و
خائنانه است (توجه
کنید به حاصل
کار اکثر
مراکز رسمی
جمعآوری
فولکلور و نیز
جشن فرهنگ
مردم در
اصفهان). حاصل
کار دستمالیهای
فرهنگی و
روشنفکرمآبانه
عدهای را که
اذهان
منحرفشان را
به غنائتها و
اصالتها
راهی نیست و از
تحلیل صحیح
زشتیها و
زیبائیها
عاجزاند و
لاجرم بیجهتی
و عدم
راهگشائی
خصیصه اصلی
کارشان است،
نمیتوان
فرهنگ تودهها
دانست.
5-
مثلاً در قصههای
آذربایجانی
شخصیتی وجود
دارد که او را
"ئوزی بیر
قاریج،
ساققالی
ایکی قاریج"،
یعنی "خودش
یک وجب، ریشش
دو وجب" مینامند.
حتی بعضی
راویان غلو
میکنند و
ریش او را سه
آرشین – در
حدود دو متر –
ذکر میکنند!
یا اینکه در
قصههای
ترکمنی
شخصیتی هست
که "یاری
قولاغ" یعنی
"نیم گوش"
نامیده میشود
و قدش بهاندازه
"یک فلفل سبز"
است (شاید
همقد فلفلی
یا نخودی قصههای
فارسی). یا
مثلاً در یک
قصه
فولکلوریک
گرجی میخوانیم
که "یک
حکمران
مستبد روزی
وزیرش را
فراخواند و
از او پرسید
وقتی لوبیا
توی دیگ میجوشد،
چه چیزی میگوید؟!
زود جواب بده،
وگرنه سرت را
از تنت جدا میکنم!
وزیر بیچاره
از او مهلت
خواست و پساز
جستوجوی
فراوان
بالاخره
دختری را
یافت که پاسخ
را میدانست.
دختر به
حکمران گفت: "لوبیا
وقتی میجوشد
میگوید:
اجاق، دیگر
بس است، مرا
نجوشان،
وگرنه سر میروم
و تو را خاموش
میکنم"! با
شنیدن این
جواب سینهء
حکمران
مستبد منفجر
شد و او مرد".
9-
ترانهای به
زبان
آدربایجانی
که در تهران
آفریده شده و
اختلافات
محله
حصیرآباد و
وضع زندگی
مردم آن را با
شمال شهر و
زندگی مردم
آن وصف میکند.
10-
مثلاً علیاکبرخان
– کسی که ردیف
امروز
موسیقی
ایرانی را به
او نسبت میدهند
– در دربار
ناصرالدینشاه
متولد شد.