اخلاق بریدن و چسباندن
شیوا فرهمند راد
iran-emrooz.net | Mon, 25.08.2014, 15:52
در روزگاران دور، جوانی جوانتر از خودم دستنوشتهای چهار – پنج صفحهای آورد تا برایش ویرایش کنم. ترجمهی داستان کوتاهی بود نوشتهی جک لندن. جوان، که میدانست من چهقدر جک لندن را دوست میدارم، در طول کار در برابر پیشنهادهای من برای تغییر متن سخت میایستاد و کموبیش هیچ تغییری را نمیپذیرفت. پس از جدلهای فراوان، هنگامی که در گوشهی رینگ گیر افتاد، اعتراف کرد که ترجمهی منتشرشدهی کسی دیگر را برداشته، کمی در آن دست برده، و میخواهد به عنوان ترجمهی خود جایش بزند. پیشنهادهای ویرایشی من، تغییر در همان دستکاریهای او بود و متن را بهسوی ترجمهی نخستین باز میگرداند!
هاج و واج، با دهانی باز ماندهبودم و هیچ نمیتوانستم بفهمم چگونه انسان میتواند حاصل کار و زحمت دیگری را بهنام خود جا بزند.
در آن روزگار چنین کاری کمی دشوارتر از امروز بود: باید مینشستید و از اثر موجود با دست رونویسی میکردید تا سپس بتوانید آن را اثر خود ادعا کنید. اما امروز به برکت پیشرفت فناوری کافیست متن نوشتهی کسی دیگر را “های لایت” کنید، کپی کنید، ببرید، جای دیگری بچسبانید، و به نام اثر خود جا بزنید: در فیسبوک، وبلاگها، وبگاهها، نشریات الکترونیک و... فراوان این کار را میکنند، چنانکه گویی دیگر هیچ زشتی در این کار نمانده و دیگر وجدان هیچ کسی از دستآلودن به این کار عذاب نمیگیرد، و اگر بپرسید، اغلب میگویند: «خب، همه همین کار را میکنند!»
خیلی وقت است که این کار به نشریات کاغذی هم سرایت کردهاست. تازهترین نمونهی آن دزدی از یک ترجمهی من است که خوندلها برای آن خوردهام.
سی سال پیش، در زندگانی دیگری در مینسک پایتخت بلاروس ، برای گریز از دردهای روزمره، برای احساس زنده بودن، لابهلای بدبختیها نشستم و تکههای گوناگونی از کتابی را دربارهی ناظم حکمت ترجمه کردم، کنار هم گذاشتم، و سرانجام نوشتهای شد با عنوان «ابعاد جهانی یک شاعر». آن را بارها ویراستم، بارها رونویسی کردم، اما ماند روی دستم تا آنکه دوازده سال پیش نخستین بار بهمناسبت یکصدمین زادروز ناظم حکمت در مجلهی نگاه نو (چاپ داخل، اردیبهشت ۱۳۸۱، شماره ۵۲) منتشر شد.
آن نوشتهی زیبا، با ترکیب شعرهایی از ناظم حکمت، توصیف اعتصاب غذای هجدهروزهی اوست در زندان ترکیه، و بنابراین بیجا نبود که با اعتصاب غذای طولانی اکبر گنجی در زندان جمهوری اسلامی به یاد آن افتادم، و ویرایش تازهای از آن، تقدیم به اکبر گنجی، در ۲۷ ژوئیه ۲۰۰۵ (۵ مرداد ۱۳۸۴) در سایت ایران امروز منتشر شد.
باز باری دیگر، و این بار به مناسبت یکصدودهمین زادروز ناظم حکمت نشستم، به منابع اصلی زندگینامهها و شعرهای ناظم حکمت سر کشیدم، و ویرایشی بهکلی تازه و با تصحیحات فراوان از آن ترجمه پرداختم، که در سایت انجمن قلم آذربایجان منتشر شد.
انتشار نخست «ابعاد جهانی یک شاعر» روی کاغذ است، و نشر سوم آن در فایل پی.دی.اف. پس آسانترین راه برای کپی کردن، بریدن، و چسباندن آن کدام است؟ روشن است: آنکه در سایت ایران امروز در آمد. تکهی زیر را از آن ویرایش نقل میکنم:
او [ناظم حکمت] در سال ۱۹۵۵ به قربانیان بمب اتمى در ژاپن چهار شعر هدیه کرد. این شعرها در بزرگترین روزنامههاى ژاپن بهچاپ رسیدند و با شباهت عجیب خود نغمههاى فولکلوریک ژاپن، یا «اوتا»ها را بهیاد مىآوردند. کمى بعد این شعرها، با آن حزن اندیشمندانه و بلورین خود، به ترانه تبدیل شدند. در کنگرهی جهانى صلح در هلسینکى همهی نمایندگان بهپا خاستند و به ترانهی ژاپنى سرودهی شاعر ترک با صداى پل رابسون خوانندهی سیاهپوست گوش فرا دادند:
ماهى گرفتیم، هرکه خورد، مرد،
دستمان را هرکه گرفت، مرد
کشتىمان: تابوت سیاه
چشم بادامى، فراموشم کن.
کشتىمان: تابوت سیاه
دریامان: دریاى مرده
انسانها، آهاى، کجایید،
کجایید؟خیال میکردم که امروزه با مشاهدهی پیشرفت و گستردگی صنعت بریدن و چسباندن و بهنام خود جا زدن، دیگر پوستم کلفت شده و از دیدن نمونههای آن ککم نمیگزد. اما با گشودن «دفتر کانون نویسندگان ایران در تبعید» شماره ۲۰، که همین روزها منتشر شد و از قضا نوشتهای به دو زبان از من نیز در آن هست، و دیدن همان تکهی بالا زیر نام کسی دیگر، خوندلهایی که برای آن ترجمه خوردهام دامنم را گرفت و سخت دردم آمد. آن تکه، بهنقل از دفتر کانون نویسندگان، با حفظ املا و علامتگذاری، چنین است:
ناظم در سال ۱۹۵۵، قطعه شعری به قربانیان بمب اتمی در ژاپن هدیه کرد. این شعرها در بزرگترین روزنامههای ژاپن به چاپ رسیدند و یاد نغمههای فولکلوریک ژاپن، «اوتا»ها، را زنده کردند. این شعرها، کمی بعد، با آن حزن اندیشمندانه و بلورین خود به ترانه تبدیل شدند. و چه با شکوه بود، هنگامی که در کنگره جهانی صلح در هلسینکی، همه نمایندگان به پا خاستند و به ترانه ژاپنی سروده شاعر ترک، ناظم حکمت، با صدای خواننده سیاه پوست آمریکایی، پل رابسون، گوش فرا دادند:
ماهى گرفتیم، هرکه خورد، مرد،
دستمان را هرکه گرفت، مرد
کشتىمان: تابوت سیاه
چشم بادامى، فراموشم کن.
کشتىمان: تابوت سیاه
دریامان: دریاى مرده
انسانها، آهاى، کجایید،
کجایید؟[دفتر بیستم کانون نویسندگان ایران در تبعید، تابستان ۱۳۹۳ (۲۰۱۴)، پخش: انتشارات فروغ، آلمان (کلن)]
دریغ و درد... و درد هنگامی شدیدتر است که بدانید این شخص را به مقام «پرزیدنت» انجمن قلم (پن) ایران در تبعید گماشتهاند، یعنی مقامی که باید از شرافت قلم و از حقوق و حیثیت نویسندگان در سراسر جهان دفاع کند. آن نوشته از قلم نویسندهای روس بهنام رادی فیش تراویده، و ترجمهی آن به قلم من است. آیا این است دفاع از شرافت قلم و دفاع از حقوق و حیثیت رادی فیش و من؟ من چگونه به باقی آن نوشته، و به دیگر نوشتههای ایشان اعتماد کنم؟ از کجا بدانم که آنها را هم ایشان از جاهای دیگر نبریدهاند و نچسباندهاند؟ چگونه به آن انجمن اعتماد کنم، به عضویتش در آیم و امیدوار باشم که «پرزیدنت» آن از حقوق من و دیگر نویسندگان دفاع میکند؟
نمونهای دیگر، دزدیدن ترجمهی دیگری از من است که آن نیز در سایت ایران امروز منتشر شد. ترجمهایست با عنوان «همهی مردان قذافی» که در آن نشان داده میشود چگونه روشنفکرانی از قبیل آنتونی گیدنز، فرانسیس فوکویاما، رابرت پاتنام، جوزف نای، بنجامین باربر و... پول گرفتند، چهرهای بزککرده از قذافی و از پیشرفتهای لیبی زیر رهبری او به جهانیان نشان دادند و تئوریها بافتند.
آن ترجمه را نیز تمام و کمال، حتی با عنوان آن و عکس آن، یکی از روزنامههای داخل برداشت، و زیر نام «نویسنده»ای دیگر منتشر کرد – یعنی حتی نه ترجمه!
چنین دزدیهایی را در داخل ایران میتوان به حساب گسترش اخلاق اسلام فقاهتی در میان قلمبهدستان گذاشت. اما کار «پرزیدنت» انجمن قلم ایران در تبعید را به چه حسابی بگذاریم؟
خودافشاگری آقای پرزیدنت
iran-emrooz.net | Thu, 11.09.2014, 20:01
آقای پرزیدنت انجمن قلم ایران در تبعید در «پاسخی» با عنوان «ادعا و درس اخلاق یک مترجم» که بر نوشتهی من «اخلاق بریدن و چسباندن» نوشتهاند و از جمله در این نشانی منتشر کردهاند، ادعاهایی به میان آوردهاند که دروغین بودنشان را اینجا نشان خواهم داد. اما نخست باید نکتهای را یادآوری کنم.
اعتراض من از آغاز نیز برای آن نبود که حق مالکیت یک ترجمهی سیساله را به خود بازگردانم. آن حق دستکم پیش خودم و پیش نخستین ناشر آن در سال ۲۰۰۲ (مجلهی «نگاه نو») برای من محفوظ است. سخن من مطرح کردن و به بحث گذاشتن و اعتراض به پدیدهای ناهنجار بود و هست که با کمال تأسف در حال گسترش است، و همچنانکه ملاحظه میشود تا رأس نهادی که وظیفهاش پاسداری از شرافت و حیثیت قلم و حقوق نویسندگان باید باشد، نیز سرایت کردهاست. من با “شخص” کاری نداشتم و ندارم. شخص میتواند هر کسی باشد و هر نامی داشتهباشد. روی سخن من فلان شخص معین در استکهلم یا فلان روزنامهنگار معین در تحریریهی روزنامهی “خراسان” نبود و نیست. اینها تنها دو نمونه بود که به میان آوردم. من از اصول سخن گفتم، از وجدان روزنامهنگاری، و از ایراد کار یک مقام؛ مقامی با عنوان «پرزیدنت انجمن قلم ایران در تبعید». دریغا که بحث، نه به گناه من، با حملهی شخصی منحرف میشود، و دوستانی پافشاری میکنند که حملهها را بیپاسخ نگذارم.
آقای پرزیدنت در «پاسخ»شان میگویند که کتابشان “«ناظم حکمت، شاعر همیشه کمونیست» دو بار تجدید چاپ شده [...] چاپ اول این کتاب در ژوئن ۲۰۰۳ و چاپ دوم در اکتبر ۲۰۰۳، [و تازه] این شعر به همراه ترجمه شعرهای دیگری از ناظم در نشریه کانون پژوهشی «نگاه»، دفتر هجدهم – مه ۲۰۰۶، [هم] منتشر شدهاست”. ایشان این را دلیل بر آن میگیرند که پس ترجمهی آن بخش متعلق به خودشان است، و سپس میپرسند که چرا من “در انتشار سهباره این شعر [...] چنین ادعایی را پیش کشیده”ام، و نه پیش از آن؟
باید اعتراف کنم که من بر وجود آن دو نوشتهی دیگر ایشان آگاهی نداشتم و آنها را ندیدهبودم تا واکنشی نشان دهم. البته ایشان تاریخ انتشار کتابشان را ۹ سال عقب کشیدهاند و کتاب در واقع در سال ۲۰۱۲ منتشر شدهاست. و سپس، نشانی نشریهی «نگاه» که ایشان در پاسخشان دادهاند تنها یک برگ جلد نشریه را نشان میدهد. اما من نشانی درست را یافتم، و با دیدن آن نوشته، و کتاب، به ایشان حق میدهم که باید زودتر از اینها اعتراض میکردم.
در نشانی درست، نوشتهای ۹ صفحهای از دفتر هجدهم نشریهی «نگاه» (سال ۲۰۰۶) وجود دارد که نام ایشان را بر پیشانی دارد. و آنجا، در میانهی برگ سوم (با شماره صفحه ۹۵) ناگهان عنوانی که من سی سال پیش برای ترجمهام برگزیدم و سه بار (۲۰۰۲، ۲۰۰۵، و ۲۰۱۲) با همین عنوان منتشر شده، دیده میشود: «ابعاد جهانی یک شاعر»! از اینجا تا پایان ستون دوم صفحهی 99 بهتمامی از ترجمهی من برداشته شدهاست، از جمله شامل شعر تقدیمی به قربانیان بمب اتمی.
در کتاب ایشان نیز با عنوان «ناظم حکمت شاعر کمونیست همیشه زنده!» (کتاب ارزان، استکهلم ۲۰۱۲) از آغاز صفحهی ۱۸ تا پایان صفحه ۳۵، به استثنای صفحه ۳۴، همهی نوشتهها و شعرها از همان ترجمهی من برداشته شدهاست. یعنی ۱۷ صفحه از سراپای نوشتهی ۵۳ صفحهای (اگر فهرست و توضیحات را جدا کنیم)، یعنی یک سوم کتابی که به نام ایشان بهعنوان «نویسنده» منتشر شده، ترجمهی من است.
آقای پرزیدنت در «پاسخ»شان ادعا میکنند که: “واقعیت این است که من این ترجمهها را پیش از این به انجام رسانده”ام، اما گویا فراموش کردهاند که خودشان، هم در توضیح پایان آن مقاله در نشریهی «نگاه» (صفحه ۱۰۱) و هم در توضیح پایانی کتابچه (صفحه ۵۹) چیز دیگری گفتهاند. آنجا، ضمن تکرار شرحی که من درباره منبع ترجمهام نوشتهام، و بدون آوردن نام نویسنده (من)، میافزایند: “«ابعاد جهانی یک شاعر» [...] تلخیصشده از برگردان فارسی نوشتهای است، که در نشریهی «نگاه نو»، اردیبهشت ماه ۱۳۸۱ [...] درج شدهبود”.
در کتاب ایشان بخشی با عنوان «ابعاد جهانی یک شاعر» وجود ندارد و آن را به «اعتصاب غذا و همبستگی جهانی با شاعر» تغییر دادهاند. اما «یادشان رفته» که در توضیح صفحه ۵۹ هم این عنوان را تغییر دهند و به این ترتیب ابهامی آفریدهاند: خواننده چیزی به نام «ابعاد جهانی یک شاعر» در کتاب نمییابد، و او اگر مجلهی «نگاه نو» مرجع ایشان، یا اصل ترجمهی مرا ده سال پیش از آن، یا کپی کردن نخست ایشان را در مجلهی «نگاه» ندیده باشد، به هیچ شکلی نمیتواند بفهمد که منظور ایشان از آن “توضیح” کدام بخش از کتاب است و ایشان کجای کتاب را از ترجمهی من کپی کردهاند.
به این ترتیب خود ایشان یک بار هشت سال پیش در نشریهی «نگاه» اعتراف مبهمی کردهاند و گفتهاند که بخشی از آن ترجمهی خودشان نیست، ترجمهی من است؛ یک بار دیگر ۲ سال پیش اعتراف کردهاند که بخشی را (معلوم نیست کدام بخش را) از مجلهی «نگاه نو» برداشتهاند، اما اکنون در دفتر بیستم کانون نویسندگان ایران در تبعید، و در “پاسخ”شان به من ناگهان ادعا میکنند که ترجمه متعلق به خودشان است.
البته ایشان در آن “توضیح”شان هم نشانی غلط میدهند. من دلایل بیشماری دارم که نشان میدهد ایشان بهجای آن که به خود زحمت بدهند و آن همه نوشته را از روی مجلهی «نگاه نو» تایپ کنند، همانگونه که در «اخلاق بریدن و چسباندن» حدس زدم همه را از نسخهی سال ۲۰۰۵ سایت ایران امروز «هایلایت» کردهاند، بریدهاند و در مقاله و کتاب خود چسباندهاند. اما آن بحث قدری فنیست و بیرون از موضوع این نوشته. با این حال تنها یک نمونه اینجا میآورم و «در خانه اگر کس است / یک حرف بس است»: در پاراگراف آخر متن ایران امروز چنین عبارتی هست: «در آن نزدیکى فانوس دریائى «قیز یالاسی» چشمک مىزد. کشتىها مثل همیشه...». این عبارت در متن سال ۲۰۰۲ مجلهی «نگاه نو» واژههای دیگری دارد. اما در هر دو کپی ایشان، هم در نشریهی «نگاه» (صفحه ۹۹، ستون دوم، سطرهای ۸ و ۹ از پایین) و هم در کتابشان (صفحه ۳۳، سطرهای ۵ و ۶ از پایین) درست به شکل متن ایران امروز کپی شدهاست. و نکته اینجاست که یک غلط تایپی در این عبارت هست: من هنگام تایپ متن ایران امروز «قیز قالاسی» [قلعهی دختر] را به اشتباه «قیز یالاسی» تایپ کردهام و ایشان این غلط را عیناً بریدهاند و چسباندهاند. جایی بهنام «قیز یالاسی» وجود ندارد.
ایشان ادعا میکنند که تاکنون جملهای از من نخواندهاند اما تا اینجا دیدیم که ایشان دستکم «اخلاق بریدن و چسباندن» را خواندهاند، که هیچ، متن کامل ترجمهی مرا، و آنچه را از آن کپی کردهاند، بارها خواندهاند.
ایشان توصیه میکنند: «خوب بود [من] در باره این نکته مهم نظرش را میداد که من چرا فقط یک شعر از مجموعه ترجمه شعرهای او را کپی کردهام و به بقیه ترجمههایش اعتنائی نداشتهام». باشد، دربارهی این نکتهی مهم نظرم را میدهم: با خودافشاگری آقای پرزیدنت اکنون میدانم که ایشان نه فقط یک شعر، که بخش بزرگی از ترجمهی مرا شامل نثر و چهار شعر کپی کردهاند.
و اما اوج “پاسخ” ایشان آنجاست که بهجای پاسخ دادن، و «گرچه ذهن دائیجان ناپلئونی ندار»ند، با این حال دچار تردید میشوند که «بازیها و گرایشهای سیاسی در این زمینه نقش بازی کردهباشد». چرا؟ زیرا که من آن ترجمه را یک بار به اعتصاب غذای اکبر گنجی تقدیم کردهام. یعنی وقتی که من اعتراض میکنم که چرا ترجمهی مرا کپی کردهاند و به نام خود جا زدهاند، یک «بازی سیاسی» اتفاق میافتد! این موضوع هیچ ربطی به کپی کردن یک ترجمه ندارد، با این حال باید یادآوری کنم که در آن هنگام یک کارزار بزرگ جهانی برای نجات جان اکبر گنجی بر پا بود. یک گوشهی خیلی کوچک از آن را در این نشانی زیر عنوانهای گوناگون میتوان دید.
پیشتر هم نوشتهام: وظیفهی تکتک اعضای انجمن قلم (پن)، و از جمله «پرزیدنت» آن دفاع از شرافت قلم و حقوق و حیثیت نویسندگان سراسر جهان است. من نمیبینم که پرزیدنت انجمن قلم ایران در تبعید در این مورد چگونه از حقوق من پاسداری کردهاست یا میکند.
سرانجام، برای کسانی که با این انجمنها آشنایی نزدیک ندارند، باید توضیح دهم که «کانون نویسندگان ایران در تبعید» و «انجمن قلم ایران در تبعید» دو نهاد جداگانهاند.
استکهلم
8 سپتامبر 2014
وبلاگ نویسنده: http://shivaf.blogspot.com